سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مسابقه بزرگ وبلاگ نویسی انقلاب ما
تنهاترین تنهایی، همنشین بد است . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]

شاهد


دیروز بازار بودیم رفتیم با دوستم چند تا وسیله خانه بخریم.
از جمله تلویزیون، دوربین فیلم برداری و...
با دوستم سر جنس ایرانی و خارجی اختلاف نظر داشتیم. دوستم اصرار داشت جنس خارجکی بگیریم و من بلعکس...

تلویزیون ایرانی(ال سی دی پارس32اینچ) بود  420هزارتومان همون اندازه جنس های خارجی از 750هزار تا 1میلیون و 400 بودن به ایشون گفتم خب جنس ایرانی بگیرید بهتره که به اقتصاد مملکت کمک می کنید! ادامه مطلب...

اون یکی شاهد ::: یکشنبه 90/6/20::: ساعت 9:38 صبح


متن زیر نامه ای است خواندنی از استاد سید محمد روحانی (نویسنده ی کتاب ارزشمند ایستاده در باد)، در جواب یکی از شاگردان شان که بیانیه ی هفدهم آ.موسوی و نامه ی آ.رضایی را برایشان ارسال کرده بود.
یکی از دوستان برایم فوروارد کرده بود. شما هم ببینید.

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و آخر تابع له علی ذلک؛ اللهم العن العصابه التی جاهدت الحسین و شایعت و بایعت و تابعت علی قتله؛ اللهم العنهم جمیعا.
سلام
مهدی عزیزم
ایمیلت را که شامل بیانیة آقای موسوی و نامة آقای رضایی بود خواندم. از زحمتی که کشیدی ممنونم اما نفهمیدم چرا آنها را برای من فرستادی. اگر منظورت این بود که مرا از محتوای این بیانیه و آن نامه مطلع نمایی، باید عرض کنم که قبل از ایمیل شما آنها را خوانده بودم. اما اگر منظورت این بوده که نظر مرا بدانی، اجازه بده چند سطری برایت بنویسم و گفتگوی مفصل‌تر را موکول کنیم به دیدار حضوری در سر کلاس حلقة مطالعات.

ابتداء، بد نیست بدانی که خانمی از آشنایان خود بنده، در روز عاشورا و در حوالی خیابان کارگر شمالی، با جمعی از این مردم ـ به زعم آقای موسوی ـ خداجوی سبز مواجه می‌شود. این خانم که تمام روزش را صرف عزاداری کرده بود، بی‌خبر از آشوب‌های شهر، وقتی می‌بیند که عده‌ای دختر و پسر جوان، مشغول هلهله و شادی هستند، به آنها تذکر می‌دهد که امروز روز عاشوراست. بی‌چاره، تذکر دادن همان، و کتک خوردن همان. ادامه مطلب...

اون یکی شاهد ::: جمعه 88/10/18::: ساعت 5:3 عصر


امشب سالگشت ضربت  اشقی الاشقیا بر عدالت ...

که هنوز پس از هزار و اندی سال عدالت برپا نخاسته است ...

به امید آن روز ...

یا مولی(ع) مددی کن تا از منتظران واقعی گردیم  

انشا الله

در این شبها رحمت خدا جاریست مانند سیل نه همچون باران!

اگر دلتان لرزید ، قلبتان شکست ، اشکتان جاری شد ، یادتان باشد  یکی اینجاست محتاج دعا ...



اون یکی شاهد ::: سه شنبه 88/6/17::: ساعت 9:42 عصر


حوادث اخیر نشان داد که انقلاب اسلامی آبستن اتفاقاتی تازه خواهد بود...

اگر حکومت عدالت، دولت احمدی نژاد ، در حکومت اسلامی ایران بتواند 4 سال دیگر ادامه پیدا کند بعنوان طولانی ترین حکومت اسلامی عدالت محور خواهد بود که پس از امام علی (ع) و بعد از گذشت هزار و چهارصد سال بر مسلمین حکومت خواهد کرد.

حال باید منتظر ناکثین و مارقین بود،  باید منتظر خروج خوارج باشیم ، باید منتظر خروج شتر سوارها باشیم، طلحه و زبیر ها را باید شناخت، دنیا طلبی و قدرت طلبی را باید درک کرد،  خدا کند تا آخر در سپاه عدالت جایی داشته باشیم ،و لیاقت ماندن در آن سپاه،  خدا کند بر نیزه رفتن قرآنها ما را به گمراهی نکشد ، خدا کند که عدالت در محراب به تیغ خوارج قربانی نشود و مالک اشتر ها به زهر جفا و نفاق ...

اگر در آن لحظه مالک اشتر خود را به کوچه علی چپ می زدو گوشش را بر فرمان مولا می بست و معاویه به هلاکت می رسید دیگر حسین بن علی ها به مقتل نمی رفتند اما چیزی که از این حادثه بر تاریخ برجای می ماند تفسیر به رای و ارجح دادن رای خود بر رای ولی که شاید دیگر از اسلام فقط نامی برجای می ماند و ...

که اطیعو الله و ...

رهبر انقلاب بعد از امام (ره ) مالک اشتری می خواست که به گمان پیدا شده است.

اما آیا این مالک اشتر حتی اگر در چند قدمی دشمن باشد باز هم به دستور ولی عقب خواهد نشست؟

اینجاست که اهمیت حفاظت از جان احمدی نژاد به همان اندازه بالاست که حفاظت از آرمان و راه علی و مالک اشتر علی ...

و وظیفه ما بعنوان مردم این حکومت و یا سربازان آن فرا تر از هر چیز دیگری خواهد بود.

خدایا  یک لحظه هم ما را به حال خود وا مگذار

و عاقبت امر ما را ختم به خیر بفرما

الهم عجل لولیک الفرج

انشاء الله



اون یکی شاهد ::: دوشنبه 88/3/25::: ساعت 5:28 عصر


همه برا مناظره دلهره و اضطراب داشتند!

و مناظره شروع شد...

برای اولین بار حرفهایی در صدا و سیما زده شد که شاید در طول سالیان گذشته تفکر مطرح کردن آنها هم جرم بود!!.

اغلب این صحبت ها بین اقشار متوسط و پایین جامعه جزو حرفهای روفرشی و عامیانه مردم بود.

واقعیت هایی بسیار تلخ!

اما آنچه برای ما عبرت آموز است این است که انقلاب و اسلام هیچگاه برای افراد قداست خاصی قایل نخواهد شد و هرگاه کسی در هر منصب و مقامی اشکال و اشتباه داشته باشد باید به او تذکر داده و پیگرد شود.

بعد از امام بعضی افراد با ایجاد جو خفقان و قداست برای خود و خانواده هایشان کاری کرده بودند که سؤال از آنها سؤال از قداست ها و خوبیها بود.

خود را مصادیق خوبی و اسلام جا زده بودند( مانند دولت کریمه و یا حکومت رسول الله!!! و از این حرفا)

و این باعث شده بود برخی انسانها از اسلام ناب زده شوندو به سمت اسلام سرمایه داری و اسلام لیبرالی و ... متمایل شوند همان اسلام آمریکایی. دنیا طلب شوند و رهبر سخنان تاریخی عبرتهای عاشورا را مطرح کنند و ...

این صحبت ها نشان داد که هیچ کس نمی تواند از انقلاب برای خود حقی غیر مشروع قائل شود و طلب کند.

انقلاب با هیچ کس تعارف و رودربایستی ندارد.

حتی اگر...

این سد شکسته شد!

شاید حالا دیگر هیچ کسی نخواهد توانست برای خود و خانواده و نزدیکانش حقوقی غیرواقع قائل شود.

شاید دیگر نیازی به اثبات و جدل طرفین نباشد چون حرفهای چندین ساله مردم از زبان رئیس مردمی زده شد.

امیدوارم که تمام مفت خوران و رانت خوران بزرگ و کوچک و مال اندوزان از خدا و مردم مستضعف صاحب این انقلاب بی خبر ...

الهم عجل لولیک الفرج

انشاءالله.

 



اون یکی شاهد ::: جمعه 88/3/15::: ساعت 12:19 عصر


این داستان آشناست!!!

سید جیکاک

سرهنگ«جیکاک» مأمور اطلاعاتی بریتانیا، در طی جنگ جهانی دوم و پس از آن در ایران نقش زیادی را در جهت منافع کشورش ایفا نمود. جیکاک با خاتمه جنگ جهانی دوم به استخدام شرکت نفت ایران و انگلیس درآمد. می گویند که حکومت واقعی مناطق نفت خیز در دست او بود.جیکاک اغلب اوقات خود را در میان عشایر بختیاری می گذراند و با توجه به استعداد خارق العاده خود در یادگیری زبان در مدت بسیار کوتاهی توانست زبان فارسی و از آن مهم تر گویش بختیاری را همچون زبان مادری خود یادبگیرد . به حدی که تشخیص او از غیر بختیاری ها بسیار مشکل بود . خصوصاً اینکه با شگرد های خاص تفاوت ظاهری خود را نیز بوسیله گریم های مداوم با چهره بختیاری ها به حداقل می رساند و البته چنانچه حکایت می کنند آنقدر بر زبان و گویش و تاریخ و فرهنگ بختیاری مسلط بود که چنانچه کسی نیز می خواست از ظاهر او به خارجی بودنش مشکوک شود با صحبت کردن و روبرو شدن با اطلاعات او یقین پیدا می کردند که وی بختیاری است ! جیکاک علاوه بر قدرت فوق العاده اش در زمینه یادگیری و تطبیق با محیط برگ برنده دیگری نیز داشت و آن شوخ طبعی ذاتی وی بود !

 نام جیکاک برای مردم مناطق نفت خیز جنوب و خصوصاً مردم مسجدسلیمانی ها و عشایر بختیاری نامی آشناست . نامی که به نمادی در نیرنگ و حیله گری آنهم از نوع انگلیسی تبدیل شده و حتی امروز نیز معمولاً به کسانی که به نیرنگ و مکر و حیله و البته سیاستمداری از نوع خاص کلمه مشهورند لقب جیکاک می دهند !

جیکاک در راه جلوگیری از ملی شدن صنعت نفت تمام تلاش خود را بکار برد. او علاوه بر تشویق بختیاری ها به بی توجهی به ملی شدن صنعت نفت، کوشش نمود تا در کار هیئت خلع ید از شرکت نفت ایران و انگلیس خلل ایجاد نماید. به گفته ی حسین مکی به هنگام عزیمت هیئت خلع ید به آبادان، جیکاک تصمیم گرفت عده ای را تحریک کند تا اتومبیل اعضای هیئت را از روی پل بهمن شیر به داخل رودخانه بیندازد اما این توطئه ناکام ماند. سرانجام دولت ایران که به کارشکنی و اخلال جیکاک در امر ملی شدن صنعت نفت پی برده بود وی را از ایران اخراج نمود.

حکایتهای زیادی از حضور سرهنگ جیکاک که بعدها به "مستر جیکاک"  و در اواخر حضورش در ایران به "سیدجیکاک" معروف شد نقل می شود  که در زیر چندتاشون را میارم:

1- جیکاک در اوایل حضورش در شرکت نفت ایران و انگلیس به عنوان سرپرست یک دکل حفاری مشغول به کار شد. یکروز یکی از کارگران محلی از بالای دکل به زمین افتاد و درجا مرد. افراد محلی که از فوت فامیلشان به شدت عصبانی بودند و جیکاک را مسئول این واقعه می دانستند بسوی او حمله کردند. جیکاک که مرگ را در یک قدمی خود میدید ناگهان به سمت دکل حفاری حمله ور شد و شروع کردن به زدن دکل با مشت و لگد. مردم محلی که شگفت زده بودند ناگهان ایستادند جیکاک که مردد شدن مردم را دید و فهمید انگار نقشه اش گرفته شروع کردن با سر کوبیدن به دکل و فحش دادن که " نامرد تو برادرم را از  من گرفتی" و از این گونه صحبتها... نقل می کنند که چند دقیقه بعد مردم دوباره به سمت جیکاک دویدند ولی اینبار نه برای زدن و انتقام گرفتن بلکه برای دلداری دادن به او و جلوگیری کردن از کوبیدن سرش به دکل!

2- از دیگر حکایات جیکاک عصای معروف است که با آن معجزه می کرد و وقتی آنرا به بدن کسی می زد به آن شوک عجیبی منتقل می شد! جیکاک مدعی بود عصای او بهترین وسیله برای تشخیص حلال زاده بودن افراد است و با همین شگرد بسیاری از کسانی را که به دلیل مختلف می خواست از وجهه اجتماعی و قدرت بیندازد ، تخریب می کرد ! بعد ها فاش شد که در عصای معجزه آسای مستر جیکاک جز یک پیل خشک الکتریکی و یک مدار ضعیف انتقال برق هیچ چیز وجود نداشته و جریان ضعیف برق باعث انتقال شوک الکتریکی به افراد نگون بختی می شده که مستر جیکاک هنگام تماس عصا با آنها ، دکمه وصل جریان را فشار می داده !!

3- در مجلسی او حاضران را دروغگو معرفی می کرد و هنگامی که قرار بر اثبات شد، کبریتی روشن کرد و گفت: هر کس راست بگوید این کبریت ریشش را نمی سوزاند. اول کبریت را به ریش خود گرفت که نسوخت سپس ریش تمام افراد ساده لوح حاضر را سوزاند . به آنها قبولاند که دروغ گفته اند و البته بعد ها مشخص شد که ریش او مصنوعی و نسوز بود .

4- اقدام بعدی جیکاک پوشیدن لباس روحانیت و عمامه گزاری وی بود! جیکاک مجلس وعظ و منبر برپا میکرد و آخرش هم روضه امام حسین میخواند و وسط روضه موقعی که همه داغ می شدند ناگهان عمامه خود را به درون آتشی که وسط مجلس بود پرتاب میکرد! از بند قبل علاقه جیکاک به پارچه نسوز را بیاد دارید . عمامه نمیسوخت و جیکاک آنرا به عنوان معجزه خود بیان میکرد و ادعای سید بودن میکرد! در ضمن او هیچکس را هم به سیدی قبول نداشت چون عمامه آنها در آتش میسوخت! از اینجا بود که او به "سید جیکاک" معروف شد..

5- به هنگام ملی شدن صنعت نفت، جیکاک یا به قولی سید جیکاک با گشت و گذار میان عشایر بختیاری این شعار را به گویش بختیاری برای آنها طرح نمود : "تو که مهر علی من دلته                نفت ملی سی چنته"   

"یعنی تو که مهر علی را در دل داری برای چه به دنبال ملی شدن نفت هستی"                 

بعضی از عشایر بختیاری زندگی خود را رها کرده و با تشکیل دسته جات متعدد و درست کردن پرچم و علم های گوناگون علی علی گویان به امامزاده ها رفته و طلب عفو می کردند.

منبع: IRANxyz



اون یکی شاهد ::: دوشنبه 87/9/18::: ساعت 10:15 صبح


بسم الله الرحمن الرحیم

  تشکیل بسیج در نظام جمهوری اسلامی ایران یقینا از برکات و الطاف جلیه خداوند تعالی بود که بر ملت عزیز و انقلاب اسلامی ایران ارزانی شد.

  در حوادث گوناگون پس از پیروزی انقلاب خصوصا جنگ بودند نهادها و گروه های فراوانی که با ایثار و خلوص و فداکاری و شهادت طلبی کشور و انقلاب را بیمه کردند. ولی حقیقتا اگر بخواهیم مصداق کاملی از ایثار و خلوص و فداکاری و عشق به ذات مقدس حق و اسلام را ارائه دهیم چه کسی سزاوارتر از بسیج و بسیجیان خواهند بود! بسیج شجره طیبه و درخت تناور و پرثمری است که شکوفه های آن بوی بهار وصل و طراوات یقین حدیث عشق می دهد. بسیج مدرسه عشق و مکتب شاهدان و شهیدان گمنامی است که پیروانش بر گلدسته های رفیع آن اذان شهادت و رشادت سر داده اند. بسیج میقات پابرهنگان و معراج اندیشه پاک اسلامی است که تربیت یافتگان آن نام و نشان در گمنامی و بی نشانی گرفته اند. بسیج لشکر مخلص خداست که دفتر تشکل آن را که همه مجاهدان از اولین تا آخرین امضا نموده اند.

 من همواره به خلوص و صفای بسیجیان غبطه می خورم و از خدا می خواهم تا با بسیجیانم محشور گرداند چرا که در این دنیا افتخارم این است که خود بسیجی ام. من مجددا به همه ملت بزرگوار ایران و مسئولین عرض می کنم چه در جنگ و چه در صلح بزرگترین ساده اندیشی این است که تصور کنیم جهانخواران خصوصا آمریکا و شوروی از ما و اسلام عزیز دست برداشته اند لحظه ای نباید از کید دشمنان غافل بمانیم در نهاد و سرشت آمریکا و شوروی کینه و دشمنی با اسلام ناب محمدی - صلی الله علیه و آله و سلم - موج می زند باید برای شکستن امواج طوفان ها و فتنه ها و جلوگیری از سیل آفت ها به سلاح پولادین صبر و ایمان مسلح شویم. ملتی که در خط اسلام ناب محمدی - صلی الله علیه و آله و سلم - و مخالف با استکبار و پول پرستی و تحجرگرایی و مقدس نمایی است باید همه افرادش بسیجی باشند و فنون نظامی و دفاعی لازم را بدانند چرا که در هنگامه خطر ملتی سربلند و جاوید است که اکثریت آن آمادگی لازم رزمی را داشته باشد.  

خلاصه کلام اگر بر کشوری ندای دلنشین تفکر بسیجی طنین اندازد چشم طمع دشمنان و جهانخواران از آن دور خواهد گردید و الا هر لحظه باید منتظر حادثه باشیم. بسیج باید مثل گذشته و باقدرت و اطمینان خاطر به کار خود ادامه دهد. امروز یکی از ضروری ترین تشکل ها بسیج دانشجو و طلبه است. طلاب علوم دینی و دانشجویان دانشگاه ها باید با تمام توان خود در مراکزشان از انقلاب و اسلام دفاع کنند فرزندان بسیجی ام در این مراکز پاسدار اصول تغییر ناپذیر ((نه شرقی و نه غربی)) باشند. امروز دانشگاه و حوزه از هر محلی بیشتر به اتحاد و یگانگی احتیاج دارند. فرزندان انقلاب به هیچ وجه نگذارند ایادی آمریکا و شوروی در آن دو محل حساس نفوذ کنند. تنها با بسیج است که این مهم انجام می پذیرد. و مسائل اعتقادی بسیجیان به عهده این دو پایگاه علمی است. حوزه علمیه و دانشگاه باید چارچوب های اصیل اسلام ناب محمدی را در اختیار تمامی اعضای بسیج قرار دهند. باید بسیجیان جهان اسلام در فکر ایجاد حکومت بزرگ اسلامی باشند و این شدنی است چرا که بسیج تنها منحصر به ایران اسلامی نیست باید هسته های مقاومت را در تمامی جهان به وجود آورد و در مقابل شرق و غرب ایستاد. شما در جنگ تحمیلی نشان دادید که با مدیریت صحیح و خوب می توان اسلام را فاتح جهان نمود. شما باید بدانید که کارتان به پایان نرسیده است انقلاب اسلامی در جهان نیازمند فداکاری های شماست مسئولین تنها با پشتوانه شماست که می توانند به تمامی تشنگان حقیقت و صداقت اثبات کنند که بدون آمریکا و شوروی می شود به زندگی مسالمت آمیز توام با صلح و آزادی رسید. حضور شما در صحنه ها موجب می شود که ریشه ضدانقلاب در تمامی ابعاد از بیخ و بن قطع گردد.

  من دست یکایک شما پیشگامان رهایی را می بوسم و می دانم که اگر مسئولین نظام اسلامی از شما غافل شوند به آتش دوزخ الهی خواهند سوخت. بار دیگر تاکید می کنم که غفلت از ایجاد ارتش بیست میلیونی سقوط در دام دو ابرقدرت جهانی را به دنبال خواهد داشت. من از تمامی بسیجیان خصوصا از فرماندهان عزیز آن تشکر می کنم و از دعای خیر برای این فرزندان با وفای اسلام غفلت نخواهم نمود. خداوند شهدای عزیز و گمنام بسیج را که به نعمت همجواری اهل بیت - علیهم السلام - متنعم و جانبازان عزیز را شفا و اسرا و مفقودین عزیز را سالما به اوطانشان بازگرداند و هر روز بر عظمت و شوکت این نهاد مقدس و مردمی که پیروان اسلام عزیز و حضرت بقیه الله الاعظم ارواحنا لمقدمه الفدا هستند بیفزاید.

 

والسلام علیکم و رحمه الله 

 روح الله الموسوی الخمینی



اون یکی شاهد ::: دوشنبه 87/9/4::: ساعت 7:56 صبح


                                               

از دبستان تازه برگشته بودیم صبحی بودیم، کیفامون رو گذاشتیم خونه. نهار خورده نخورده، بلافاصله با بچه ها، تو کوچه بازی رو شروع کردیم بازیی به نام "خواجه".

محمد حسن بعدازظهری بود تو این فاصله داشت بازی ما رو تماشا می کرد بچه ها زورشون میومد مارو نگاه می کرد هی متلک بارش می کردن شوخی می کردن که زنگتون خورده ! ناظم سرصف راهت نمیده !، ها!ها!این صدای زنگتونه! و از اینجور شوخیا! محمد حسن تو مدرسه ای بنام شهید فهمیده درس میخوند ما هم تو دبستان  رازی.

تو بازی نوبت من شد یار مقابل داشت به طرف من می اومد و من هم عقب عقب حرکت می کردم (بازی اینجوری بود) تو چشماش ذل زده بودم که دقیقا پشت سرش دود سیاه و صدای مهیب موشک در فاصله بسیار نزدیک بازی کودکانه ی ما رو بهم زد، همینطور که عقب عقب می رفتم برگشتم و شروع کردم به دویدن بطرف خونه، جوی فاضلاب  کنار خیابون رو طی نکرده بودم که صدایی چندبار پشت سرهم  اسمم رو صدا کرد. ایستادم که ببینم کیه هنوز برنگشته بودم که صدای زوزه ترکشی گوشمو نوازش داد، باد سرد سرعتش رو سرم، با موهای کوتاه شده حس کردم. به جوی آب کنار خیابون و ترکش گداخته سرخ که آب جوی رو داشت بخار می کرد خیره شدم، همونجا دو زانو نشستم ترکش کم کم سرد شد با یه میله یا چوب به طرف خشکی جوی کشوندمش و برداشتمش تقریبا دیگه هیچکی تو خیابون نبود. من هم آرام و آهسته  نگاهم به ترکش تو دستم قدم زنان به طرف خونه می رفتم، نزدیک خونه شدم که مردم می اومدن تو خیابون و از هم می پرسیدن کجا رو زده؟ و سوالات اینجوری!

یه ترکش 75 سانتی یا یک متری و به عرض حدود  20 سانت تو دیوار همسایه روبرو رفته بود تا نصفه تو اتاقشون  ( پدرابراهیم  که خدارحمتشون  کنه، بنّا بود.  بعدا، چند ساعت طول کشید تا این ترکش لامصب رو از تو دیوار خونشون بیرون اورد و چند دقیقه بیشتر طول نکشید تا دیوار رو تعمیر کرد!)

رفتم  خونه،  ترکش کوچولو  رو به مادرم نشون دادم و با هیجان برا  مادرم  تعریف کردم اما کاش برا دیوار تعریف می کردم مادرم هم آخر تحویل بود! بهش حق میدم آخه اونم تو ترس و اضطراب موشک بود دیگه!

موشک به سمت مدرسه شهید فهمیده شلیک شده بود اما به هدف نخورده بود.

نمی دانم کی ؟ و چرا؟ تو اون واویلای موشک زدن مرا صدا کرد، نمی دانم خدا در دفترش رفتن مرا خط زده بود یا دیگری مرا از رفتن باز داشت؟ محمدحسن چرا اون موقع لج کرد؟ و چرا؟ به هرحال.

اگر می رفتم گناهم فقط معصومیت کوکانه ام بود و بس.

بله فقط یک قدم، یک ثانیه و یا یک لحظه .

اون ترکش کوچولو تو چندبار آوارگی و جنگ زدگی و جابجا شدن ها گم شد. و از اون زمان سالها میگذره اما خاطره اون ترکش هیچگاه از خاطرم گم نخواهد شد.

امروز عصر تو خیابون قدم می زدم (کاش نمی زدم!) نگاه های حرام و صداهای موزیانه، متلک پراندنها و مردان و زنان آرایش کرده با انواع و اقسام ... اعصابم بهم ریخته بود.

اثری از موشک وبمب و دلهره و اضطراب نبود شهدا با آرامش خاصی، از تو بلوار به مردم نگاه می کردن و مردم با خیال راحت قدم می زدن و خرید می کردن. و من هم هنوز حقوق فروردین و اردیبهشت رو نگرفته بودم (البته ندادن که بگیرم). آخر ماه هم خونه رو باید تخلیه کنیم! بچم رو زیاد خیابون نمی برم گذشته از بدآموزی هاش، نمی برمش که بهونه نگیره! آخه به لپ لپ کمتر از هزارتومن که راضی نمیشه، تازه اگه قانع باشه و تو مغازه ها رونگاه نکنه! هروقت هم میارمش با توپ و تشر یا با کلمات قصار! ساکتش میکنم و بیشتر اوقات یه چیزی هم براش می خرم و زورم بهش نمی رسه. بچه که نیست رئیسه!

البته این چیزا اصلا برام مهم نبوده و نیست چون:

ما نسل سوخته نیستیم ما نسل سرفرازیم. و هنوز خوشحالم که در یازده سالگی با اراده خود داوطلب رفتن به جبهه شدم (متاسف که نبردنم) و هنوز هم آماده ام آماده تر از گذشته.

که این سوختن نیست ساختن است.و من به این افتخار می کنم.

                                                                                           التماس دعا



اون یکی شاهد ::: سه شنبه 87/2/24::: ساعت 4:34 صبح


مطمئن باشید هیچگونه اغراق گویی و بزرگ نمایی در این متن وجود ندارد. البته نیازی هم به ارائه مستندات نیست! از تمامی هموطنان خارج از کشور که این متن رو می خونن معذرت می خوام .

آخر شب بود، دریکی از بازارهای بزرگ شهرمون! بودیم خیابونها داشت خلوت می شد، مردم هم از خریدهای بازار فارغ شده بودند و داشتند به خانهایشان می رفتند تاکسی ها و مسافربرهای شخصی همه مسیرهای خودشان را فریاد می زدند و عابرین پیاده نیز بسته های خرید بازارشون  روکه در دست داشتتند بسمت منازل خود می بردند و بعضی هاشون هم با یه سوال سوار ماشین های کنار خیابون می شدند.

وارد بازار شدم پیاده رو تقریبا خالی از عابر بود.

خلوتی پیاده رو با شلوغی های سطح اون نظرمو جلب کرد!

منظره بسیار جالب بود! فقط باید دید مثبت داشت! رنگهای گوناگون و آشغالهای رنگارنگ! یکی دوتا مامور شهرداری هم شروع کرده بودند به تمیز کردن بازار!!

از همون اول پیاده رو(منظورم اول چهارراه)  از این سنگ فرش های "چپندرقیچی نمی دونم چند ظلعی – به رنگ خاکستری و قرمز مرده!" پوشیده شده بود که دوده ی سیاه شهر تقریبا همش رو خاکستری کرده بود. دو متر اون طرف تر سیمانی که معلوم بود حدودا 10 الی 15 سال پیش انجام شده بود با ترک های فراوان و پستی و بلندی های زیاد و آب های جمع شده بصورت تالاب های بسیار کوچک در اثر مرور زمان و فرسایش زمین پدیدار گشته بودو بعد موزائیک های خاکستری و بعد ، یک پله پایین تر، سیمان و همینطور همانند دشتهای ناهموار رنگارنگ، پیاده رو گاهی 75 سانتی متر تا یک متر بالا و پایین می رفت.انگار کوهنوردی یا حتی صخره نوردی می کردی! نه یک آدم معلول که یک آدم سالم بالغ هم نمی تواند درست روی پیاده رو حرکت کند!

خیابون و بلوارهم به رنگ خاکستری مرده و آب نشتی فاظلاب و بوی تعفن و نجاست آن از گوشه گوشه خیابون به پیاده روها هم سرک می کشید! مثل این فیلم های سینمایی غربی هست که شهر رو خاکستری نشون میدن البته از نوع ایرانیش!

کاغذهای سفید و قرمز ، پاکتهای سیگار، ته سیگار، برگ میوه و میوهای گندیده، جعبه کفش و لباسهای مردانه وزنانه که عکسهای تبلیغاتی متنوعی روی آنها نقش بسته بود، چوبهای صندوق میوه، پوسته تخمه ها و تنقلات و یه کم اونورتر سرهای بریده شده ماهی های ماهی فروشان با عطر دلنشین آن!!!، ظروف شیشه و چینی شکسته شده انباشته شده  و بسیاری چیزهای مشمئز کننده، آذین کننده این سطوح ناهموار بودند.

گربه ها هم کم کمک سروکله شان پیدا شده بود و با ترس و لرز پشت آشغالها مشغول تناول بودند.

مغازه ها به لوکس ترین و گرانترین ویترین و دکوراسیون مجهز بودند البته با بدترین سلیقه و بدون …. ، اجناس داخل هر یک از مغازه ها به صدها میلیون تومان و فروش روزانه شان گاهی هم به  میلیون ها تومان هم می رسید. و کوچه...

شهر شما چی حتما همینجوره مگه نه!!

خاله ام رفته بود اروپا اونجا همش چادر زده بود وقتی برگشت(بعداز 2هفته) گفت این چادرم رو هنوز نشسته ام اینقدر اونجا تمیز بود که نگو!!!

احادیث و روایات اسلامی رو درباره پاکیزگی و نظافت تو ذهنم مرور می کردم.

شهر امام زمان(عج) اینگونه باید باشد؟

اون مدینه ی فاضله ای که اول انقلاب ازش دم می زدیم کجاست؟

بنظر شما امام زمان از قدم زدن در خیابونهای این شهر لذت می برد!

ولله که مردم خوبی داریم اما چرا اینگونه است؟ کجای کار اشتباه می کنیم؟

ایا وقت اون نرسیده است که اسلام رو از روی منابر و لای کتابها و حوزه به سطح جامعه بیاریم؟

چگونه و چه کسی و کی؟

اینجا ... است. مرکز یکی از استانهای کشور!



اون یکی شاهد ::: چهارشنبه 86/10/12::: ساعت 9:40 عصر


 

امام رضا مدد کنه ، با هم بریم کرببلا...

 

لازم به توضیح است این یاداشت به هیچ عنوان سیاسی نیست.
جاتون اصلا خالی نبود یا شایدم خالی نمی دونم.
سوسنگرد ماموریت بودم. خیلی سخت گذشت واقعا اراده ی قوی می خواست. اشتباه نکنید ماموریت رو نمی گم. موقع غذا تو دلم بود غذای ساده بخورم البته هیچ کمبودی نبود و کسی هم عیب نمی کرد مثلا اگه نهارم 10 هزارتومن می شد. خواستم یه غذای 500تومنی بخورم اما دیدم همه عیبم می کنن. به هیچ وجه جرائت مطرح کردنش رو هم نداشتم. اما وقتی دیدم رئیس جمهورمون با یه نون و پنیر و یا یه غذای بسیار ساده سر می کنن به خودم و رئیس جمهورم بالیدم اما از طرف دیگه ناراحت بودم. خلاصه بدون هیچ حرفی به سمت یکی از بهترین رستورانهای شهر حرکت کردیم وقتی داخل رستوران  شدیم کلی مسئولین محلی  از نوع لشکری! و کشوری! حضور داشتند خودتون کاملا فضای رستوران را حدس بزنید. خلاصه آب خوردن نبود! بایستی آب معدنی از اون طرف کشور پهناور ایران دماوند می خوردی! ما هم که مخلص دماوندیم! همراهانمون گفتند نوشابه میخوری یا دوغ گفتم هرچی شما بخورید خلاصه دوغ تصویب شد. دوغ از تبریز تشریف اورده بود. نگاه فقیرانه ای بهش انداختم. 3 تا 5 قاشق ماست، با یه خورده آب چه قدر؟ 250 تومان. فکر مسیر طولانی از تولید تا مصرف رو تو ذهنم مرور کردم! وای...  یه نقشه ی کوچک ایران کافیه که مسیر کوچیک تولید تا مصرف رو طی کنید.
نمی دانم ثانیه ای چند هزار متر مکعب آب شیرین رودخانه های دز و کرخه و کارون توی خلیج همیشه فارس شور میشه.البته یکی از دوستامون که دکترای جغرافیای ماهواره داشت گفت میتونم در هر سطح مقطی از هر رودخانه اونو محاسبه کنم ولی باخودم فکر کردم به توچه مربوط !
 خواستم با یکی از دوستامون که تو کار شیر و گاو و گاومیش و بره و بزه آمار شیر رو بگیرم که ترسیدم سر از باغ وحش دربیارم!

خواستم با یکی دیگه از آشناهمون که یه بنگاه کارآفرینی داره آمار بیکاری خوزستان رو بگیرم ترسیدم که خلاصه کارمو از دست بدم و به آمارش اضافه بشم!
به نظر شما چه مقدار سوخت جهت حمل فرآورده ها و مایحتاج ضروری و غیر ضروری خوزستان از خراسان و شمال و شرق کشور و ...  (تو این غوغای کمبود سوخت و نفت 100 دلاری این مردم)  مصرف (حروم) میشه؟
به نظر شما برای ساخت یک کارخانه ی ساخت فراورده های لبنی چه مقدار پول و چه مقدار انسان و چه مقدار حیوان نیاز است؟

برای ساخت آب شیرین معدنی بسته بندی شده چی؟
به نظر شما سرمایه ی این مردم تو جیب کیا میره؟
تو خیابون های سوسنگرد قدم زدن خودش ذکر مصیبت بود.  داشت اشکم در می یومد که خودمو جمع و جور کردم.
اینجا در همسایگی یکی از بزرگترین میادین گازی و نفتی جهان است. اینجا در همسایگی پرآبترین رودخانه هاست. زمین اینجا طلاست اگه بخوای اینجا نفس بکشی ثروتمند خواهی شد چه برسد بخوای کاری انجام دهی! طلای سفید، طلای سیاه، طلای زرد از انواع مختلفش طلای بی رنگ ، طلای سبزو... اینجا ثروتهای سرشار خدادای موج می زند.
اشتباه نکنید !! اینجا خوزستان زر خیز است . مهد رشادت و دلیری ، پایمردی و مقاومت ، تنها جایی که امام (ره) فرمودند دین خود را به اسلام ادا کرد.
 نمی دانم در آینده چه اتفاقی خواهد افتاد و نمی دانم تو این چند سال دولت سردار سازندگی و دولت اصلاحات و گفتگوی تمدنها چه کرده بودند و چه کارهایی رو هم نکرده بودند نمی دانم؟
وقتی بیشتر حرصم دراومد که رفتم نون بسته بندی بخرم گفت اینا مال کرجه اما نونهای همدانی بهتره همشون هم 250 تومنه بخدا اشک تو چشمام حلقه زد.   اینجا رتبه ی اول تولید گندم رو داره!
به نظر شما هزینه ی ساخت یک کارخانه بسته بندی نان چه قدره؟
خیلی هوای نجف رو کردم نمی دانم عدالت علوی کجاست؟ برخی مسئولین معاویه صفت چگونه تاحالا خون این مردم رو تو شیشه می کردن؟ که شاید تو وقتی دیگه بیشتر درموردشون صحبت کنم.
با خودم فکر کردم که ما به حرکت های انقلابی نیاز داریم البته اگه از انقلابیون حالی مونده باشه!
جای امام و شهدا خالی   نه!
از اون میترسم که علی در خانه با عدالتش نشسته باشد و... با بغض با خودم گفتم
ما منتظـریم تـا مـحــــرم  گــردد               هنگامه ی امتحـان میسر گردد
ما می دانیم و خنجر و حلقوم شما              یک مو زسرعلی اگر کم گردد
هفته بسیجه و داشتم پیام تاریخی سال 66امام رو توذهنم مرور می کردم که ...
به همتون هفته بسیج روتبریک میگم.
و در آخر
           التماس کمی عدالت!



اون یکی شاهد ::: سه شنبه 86/8/29::: ساعت 11:54 عصر

   1   2      >

>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 318
بازدید دیروز: 183
کل بازدید :779801
 
 > >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
مدیر وبلاگ : شاهد[596]
نویسندگان وبلاگ :
اون یکی شاهد (@)[14]


« زبانی دارم که مانند تیغ زهراگین است. با همین زبان از عظمت ملت خود که دارای مکارم بسیار است دفاع می کنم.»
 
 
 
>>لینک دوستان<<
فصل انتظار
لحظه های آبی
پیاده تا عرش
کلبه
بندیر
جبهه وبلاگی غدیر
جامانده
اس ام اس های مثبت
سلمان علی ع
یادداشت های شخصی محسن مقدس زاده
مهربان
سامع سوم
نی نی شاهد
گل آفتابگردون
پا توی کفش شهدا
دریای دل
میم.صاد
سیمرغ
دفاع مقدس
به وبلاگ بر بچون دزفیل(دزفول) خوش اومهِ
یک نفس عمیــــــــــق
طوبای محبت
مهربانی
خاکریز ولایت
هیئت فاطمیون شهرضا
یک جرعه آسمان
عشق نامه
تربت دل
غزه در فلسطین
آنتی التقاط
نگاهم برای تو
حاج آقا مسئلةٌ
حقیقت بهائیت
از این دست
خواهر خورشید
دیسون
نیروی امنیتی
پـــــــــلاک
دکتر علیرضا مخبردزفولی
ناصیران
منم سلام
هنر آشپزی
تمهید سبز
کِلکِ بی کلک
خاک
خاکریز مقاومت دزفول
رحمت خدا
ارمینه
تا اقیانوس(میثم خالدیان)
یاد شهدای اندیمشک
اهدنا الصراط المستقیم
شاعرانه(عبدالرحیم سعیدی راد)
از 57
موجی
ملامحمد علی جولای دزفولی
بانک اشعارعاشورایی(سعیدی راد)
حروف سیاسی
وسعت دل
بُنگروز(پرموز)
ناگهان ترین
سبوحا- حاج اقا جلیلی
کیستی ما(یامین پور)
خورشید عالم تاب
یادداشتهای یک خبر نگار
سراب طنز
مرکز عاشورا دزفول
چوب خدا
راه 57
پایگاه وبلاگ نویسان ارزشی
مسجد حضرت ابوالفضل(ع) اهواز
بچه های مسجد نجفیه دزفول
فاتحان دز
حسین سنگری
الف دزفول
التیام ( شعرهای مستعان)
گروه فعالان مجازی نخیل
بسیجیان پایگاه شهید سیادت
یاد شهیدان و رزمندگان اندیمشک
لبیک یا امام
شهید روح ا...سوزنگر
یک طلبه
پاورقی
خاطراتی شیرین از یک زندگی مشترک
باشگاه خبرنگاران-ویژه نامه شهادت حضرا زهرا(س)
عطار نــــــــــــامه
زن،بصیرت،عفاف و حجاب
نرمافزار مدیریت اطلاعات شهدا(ایثار)
کلیـــــد
میثاق(مسجدامام حسن عسکری دزفول)
خاطرات شهدا
 
 
>>لوگوی دوستان<<
 
 
>>موسیقی وبلاگ<<
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<