می خواستم غزل بگویم برای آمدنت
دیدم آب از آب تکان نمی خورد با غزل هایم
دریا باید متلاطم باشد تا بیایی
گذشته آب از سرمان در هزار و سیصد و غم سال بی خبری
باید آب دستمان است زمین بگذاریم و اعتقادمان را تمام قد بایستانیم به نیّت ظهورت
آب که سربالا برود کافرها هم علائم ظهور می خوانند و
میلیارد میلیارد خرج می کنند تا درست همانجایی باشند که قرار است تو باشی
و ما دنبال دوربین آخرین مدل آمریکایی برای ضبط ندبه هایمان!
این روزها مثل قارچ دجّال می روید و
کشور کشور مظلوم نشانمان می دهند و
خون در خون به رخمان می کشند کوچه پس کوچه های برادرنشینمان را
تا شاید به رگمان بربخورد و دست از سر بیانیه ها و محکوم کردن هایمان برداریم و
اما مشک سوراخ و انتظار آب؟
از چاه ما که آبی برنمی آید....
لااقل برای دجّال هایت بیا آقا جان.