سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مسابقه بزرگ وبلاگ نویسی انقلاب ما
از دشمنی که در سینه ها مخفیانه رخنه می کند و در گوشها آهسته می دمد، بپرهیزید . [امام علی علیه السلام]

شاهد


در آغوشم که میگیرمش انگار بوی خدا را بیشتر حس می کنم ...

معجزه یعنی او ... که می داند چطور باید بخورد ... چطور باید بخوابد ... چطور باید زنده بماند....

یعنی موجود کوچکی که خدای بزرگی دارد ...

گوشم را همیشه نزدیک دهانش نگاه می دارم ، شاید حواسش نباشد و یک بار هم که شده آرام و زیر لب از روزهای پیش خدا بودنش بگوید ... از لحظه ی قالوا بلی ...

چشم های بادامی اش را که باز می کند انتهای نگاهش را به دنبال چهره خدا می کاوم ...

کاش همیشه انقدر پاک بمانی کودک من...

چشم هایت را برای دیدار موعود باز نگهدار .... تو لیاقتش را داری!

تو نشانه ی آشکار مهر و قدرت خدای منی ... مبینای من

پ ن : 20 روزگیت مبارک :)



شاهد ::: سه شنبه 91/4/20::: ساعت 11:19 صبح


دیشب

چه زیبا می خواندی مرد دوره گرد .... فکر کنم غیرمجاز بود آهنگت ... بی هیچ مجوزی تا ته قلبم رفت ....

دم عید را برای همین چیزهایش دوست دارم ....

عید گداها را عاشق می کند .... پولدارها نوستالوژیشان قلمبه می شود توی جیب هاشان و ....

  ..... و .....

                 عاشق ها ....

                                   شاید ....

                                                به نوایی برسند ....



شاهد ::: چهارشنبه 90/12/17::: ساعت 7:32 صبح


انار شاهد

... یه نخ بلند که یه سرش  رو گره زدن به تاج یه انار قرمز کوچولو  و حالا از دسته صندلی کامپیوترم آویزون شده. ـ حتما بازمونده‌ی یه بازی شاد کودکانه ست _.

انار کوچولو چه برقی می زنه زیر نور چراغ!

از اینجا که من نشستم، این منظره اونقدر قشنگه که حتی دلم نمی خواد سرم رو تکون بدم.

انگار که انار بیچاره رو دارش زده باشن و من خیلی وقته که دارم فکر می کنم؛ جرمش چیه؟

انقدر مظلومانه و باشکوه از طناب دارش آویزونه که من رو به یاد سربداران میندازه و ناخودآگاه احساس غرور می کنم که ایرانیم و چنین تاریخی دارم.

ولی یه خورده بیشتر که دقیق می‌شم ، یه کلاه بزرگ ، تو سر یه توپ گرد و قلمبه و قرمز می‌بینم که از یه نخ آویزون شده.
حالا دیگه از انار بدم میاد. چون ذهنم رو برد پیش آدمای مرفه بی‌دردی که فقط شکم گنده کردن و کلاه روی سرشون سنگین‌تر شده ، اونهم با مکیدن خون مردم . اونقدر که حتی پوست تنشون قرمز شده!
همون‌هایی که خیلی‌ها آرزو دارن یه روزی مثل این انار آویزون ببیننشون. ولی سرشون اونقدر گنده شده که هیچ طنابی به دورش نمی‌رسه!
....
نمی‌دونم به خاطر سربداران بود یا شکم گنده‌ی مال مردم خورا، که الان دیگه تو ذهنم مدام « یا علی » زمزمه می‌شه. یه یا علی با هزارتا معنی مختلف و متضاد ! ...
یه « یا علی » که من و با خون سربدارن پیوند می‌زنه تا به شیعه بودن خودم افتخار کنم و یه « یا علی » دیگه که بهم نهیب می‌زنه : اون دنیا جواب خدا رو چی ‌می‌دید ، شمایی که عدل علی رو خوندید و نوشتید و باز هم با شکم گنده‌ها هیچ نکردید؟
به انگشتای دستم نگاه می‌کنم ، کم کم دارن قرمز می‌شن و این یعنی اینکه : من در اوج درماندگی‌ام!!!
و اینجاست که سهراب به دادم می‌رسه و حرف دلم رو می‌زنه:
                                                                من اناری را می کنم دانه، به دل می‌گویم
                                                                خوب بود این مردم، دانه‌های دلشان پیدا بود
                                                                می‌پرد در چشمم آب انار: اشک می‌ریزم
                                                                مادرم می‌خندد،
                                                                رعنا هم...

پ ن: الان تلوزیون تبلیغی رو نشون داد که قطار مشهد تمام ریل ها رو طی میکنه و وارد خیابون میشه و با ماشینها تصادف می کنه و خودش رو می رسونه به "پارک آبی بوووووووووووووق"!! و بعد لوکوموتیوران با افتخار می گه: این خواسته ی همه ی مسافران بود!!!!!!!. خدای من یعنی باید باور کنم که سازندگان و پخش کنندگان این تیزر نمی دونن چه توهینی به ایرانی های عاشق امام رضا (ع) کردن؟ ایرانی هایی که همیشه به محض رسیدن به مشهد به زیارت امام رضا میرفتن و می رن؟؟؟



شاهد ::: دوشنبه 90/12/8::: ساعت 7:39 صبح


تاب تاب عباسی

امشب که دلم گرفته... 

امشب که در ازدحام تنهایی خودم دارم له می شوم ....

امشب که سکوتم گوش دلم را کر کرده .....

امشب که بغضم چراغ قرمز شده سر راه واژه ها ....

امشب که حرفهایت لای همان پوشش قهوه ای زیپ دار منتظرم هستند ......

امشب که سرم را کمی بیشتر از روزهای پیش روی سردی مهر مهمان کردم .....

امشب که هیچ جای این دنیا جایم نیست ....

می خواهم بغلم کنی حضرت خدا ....

دارم می میرم ....

می خواهم تاب تاب عباسی کنم .... انقدر که بندازیم ..... نه در بغل مامان .... نه در بغل بابا .... من امشب فقط تو را می خواهم ......

آدم به پررویی من دیده بودی؟ ندیده بودی؟ مهم نیست! .... چون من خدا به مهربانی تو ندیده ام..... مطمئنم....

خدایا بغلم کن



شاهد ::: سه شنبه 90/11/25::: ساعت 12:6 صبح


به حرمت روزهای بی تو ... آه های بی تو ... اشک های بی تو ..... به حرمت بغض های ناپیدای گلویم .... به حرمت این همه حرفهای نگفته ام .... گله نمی کنم از نبودنت .... از ندیدنت .... از رفتنت ....

دیوارها که روز به روز و ساعت به ساعت تنگ تر می شوند ..... له که می شوم زیر دست و پای آجرهای دلتنگی ..... چشم هایم را می بندم و مویرگ هایم را اشک می ریزم تا شوری اشک هایم شیرینی دنیای کسی را بر هم نزند ....

کاش هنوز کودک بودیم و تو پشت میز تولدت، بی خیال آن همه آدم، انگشت انگشت کیکت را می خوردی و ما دورت که جمع می شدیم تا شمع ها را فوت کنی و تا صد سال زنده باشی تازه می فهمیدیم نصف کیک تولد را نوش جان کرده ای ... کاش همان موقع میان خنده ها و تعجبمان می فهمیدیم این یعنی تو..... صد سال .... زنده .... نمی مانی ....

یادت هست هر سال روز تولدت عجول بودنت را به رخت می کشیدیم و می گفتیم در همه کارهایت عجله داری حتی به دنیا آمدن! آخر نهم بهمن هم روز بود؟ نمی شد سه روز صبر کنی دوازدهم به دنیا بیایی و بشوی دهه ی فجری؟ .....آه.... کاش معنی پوزخند هایت را می فهمیدیم .... می فهمیدیم تو در رفتن هم عجله خواهی داشت .... کاش قدرت را می دانستیم ... هنوز زود بود ... بدجور زود بود .....

واژه های حمد و سوره ام را لای اشک هایم می پیچم و کادو می کنم فاتحه ام را ....و یگ گل میخک از همان ها که دوستشان داشتی می زنم رویش .

تولدت مبارک داداشم



شاهد ::: شنبه 90/11/8::: ساعت 7:11 عصر


ده مرداد اومد و باز من متولد شدم....
حس عجیبیه تلاقیه روز تولد با اولین(البته احتمالا) روز رمضان...

حس می کنم روح و جسمم با هم تازه شده . یعنی باید باید باید آدم تازه ای بشم . فردا نباید مثل دیروز باشم....

اسپیکر روشنه و صدای میرداماد هواییم می کنه... امون ای نفس بی حیا ... کردی قلبم سیاه ... واویلا .... امون از اهل وادیه ... خدا ناراضیه .... واویلا... بهت قسم ... همه کسم ...درست می شم آقا ....آه.

یعنی درست می شم؟؟؟؟ باید بشم.

این رو به عنوان کیک تولد قبول کنید



شاهد ::: دوشنبه 90/5/10::: ساعت 11:52 صبح


دستگاه مشترک مورد نظر خاموش می باشد... به همین راحتی!

بغض های گاه و بیگاهم... اشکهای یکهو سرازیرم ... بدخلقی های بی بهانه ام... دلتنگی های شبانه ام ... همه و همه را تنها با همین یک جمله پاسخ می دهد همراهت ... همراهت... نه! تو راهت را جدا کردی... یک روز گرم تابستان، نا...گهان هوا سرد شد... یخ شد ... دنیایم به انجماد رسید ... و تو ... رفتی...

من ماندم و غرور خسته ام که: بی انصاف! من بزرگتر بودم!...

من ماندم و حسرت یک دوستت دارم!... من که یادم نیست... تو یادت می آید گفته باشمت؟ ...

چه تلخ است بغض هایی که باید فروخورد تا دیگران نگریند... چه سخت است لبخندهایی که باید زد تا دیگران جیییییغ نکشند... چه بد است بزرگتر بودن...

بدتر هم می شود وقتی نگاهت می کنند و نیش نگاهت می زنند که: انگار دل ندارد! چه زود فراموشش کرد!...

آه...

هنوز هم قم برایم پر است از معما... هنوز هم بغضی ست که می ترسم اما دوستش دارم ... دوستش دارم ... دوستش داشتی ...

خدا رحمتم کند...



شاهد ::: چهارشنبه 90/4/8::: ساعت 8:44 صبح


چیه؟ چرا اینجوری نیگا می کنین؟ خب نوشتنم نمیاد! مگه زوره؟

سه تا گوشی سر دستمه واسه تعمیر هر سه تاشونم زدم داغون کردم! سایت شاهدبلاگ رو هم که لابد دیدید؛ به قول اون یکی شاهد "زپرتش قمصور شده"! می خواید بیام اینجام بنویسم پارسی بلاگ هم داغون بشه؟



شاهد ::: سه شنبه 90/2/20::: ساعت 6:37 عصر


ترافیک حرفها باعث تصادف شد. تا اطلاع ثانوی راه دلم مسدود است...

همین



شاهد ::: پنج شنبه 90/2/15::: ساعت 9:56 صبح


این روزها که نیستی این اتاق بی تو ، هوایی سنگین تر از شبهای مه آلود دریا دارد...دستهایم نرمی دستانت را تمنا می کند و چشمم تنها به دنبال چشمان توست...

فکر نمی کردم ، خوب من! هنوز هم که هنوز است این گونه دلتنگی ات بغض دلم را وا کند!

ای کاش یادم بماند این دلتنگی تا روزهای آمدنت قدر با تو بودن را بدانم که بالاترین گنجم خواهد بود.

ببخش که فراموش می کنم گاهی ... تقصیر زمانه شاید باشد!

تو سرگرم نان می شوی و من دنیا دنیا بهانه برای اخم هایم می تراشم و این نبودنها شاید والاترین هدیه خدا باشد، برای بیدار شدن ما!

زودتر بیا...



شاهد ::: پنج شنبه 90/2/8::: ساعت 12:17 عصر

   1   2   3   4   5      >

>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 130
بازدید دیروز: 412
کل بازدید :780025
 
 > >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
مدیر وبلاگ : شاهد[596]
نویسندگان وبلاگ :
اون یکی شاهد (@)[14]


« زبانی دارم که مانند تیغ زهراگین است. با همین زبان از عظمت ملت خود که دارای مکارم بسیار است دفاع می کنم.»
 
 
 
>>لینک دوستان<<
فصل انتظار
لحظه های آبی
پیاده تا عرش
کلبه
بندیر
جبهه وبلاگی غدیر
جامانده
اس ام اس های مثبت
سلمان علی ع
یادداشت های شخصی محسن مقدس زاده
مهربان
سامع سوم
نی نی شاهد
گل آفتابگردون
پا توی کفش شهدا
دریای دل
میم.صاد
سیمرغ
دفاع مقدس
به وبلاگ بر بچون دزفیل(دزفول) خوش اومهِ
یک نفس عمیــــــــــق
طوبای محبت
مهربانی
خاکریز ولایت
هیئت فاطمیون شهرضا
یک جرعه آسمان
عشق نامه
تربت دل
غزه در فلسطین
آنتی التقاط
نگاهم برای تو
حاج آقا مسئلةٌ
حقیقت بهائیت
از این دست
خواهر خورشید
دیسون
نیروی امنیتی
پـــــــــلاک
دکتر علیرضا مخبردزفولی
ناصیران
منم سلام
هنر آشپزی
تمهید سبز
کِلکِ بی کلک
خاک
خاکریز مقاومت دزفول
رحمت خدا
ارمینه
تا اقیانوس(میثم خالدیان)
یاد شهدای اندیمشک
اهدنا الصراط المستقیم
شاعرانه(عبدالرحیم سعیدی راد)
از 57
موجی
ملامحمد علی جولای دزفولی
بانک اشعارعاشورایی(سعیدی راد)
حروف سیاسی
وسعت دل
بُنگروز(پرموز)
ناگهان ترین
سبوحا- حاج اقا جلیلی
کیستی ما(یامین پور)
خورشید عالم تاب
یادداشتهای یک خبر نگار
سراب طنز
مرکز عاشورا دزفول
چوب خدا
راه 57
پایگاه وبلاگ نویسان ارزشی
مسجد حضرت ابوالفضل(ع) اهواز
بچه های مسجد نجفیه دزفول
فاتحان دز
حسین سنگری
الف دزفول
التیام ( شعرهای مستعان)
گروه فعالان مجازی نخیل
بسیجیان پایگاه شهید سیادت
یاد شهیدان و رزمندگان اندیمشک
لبیک یا امام
شهید روح ا...سوزنگر
یک طلبه
پاورقی
خاطراتی شیرین از یک زندگی مشترک
باشگاه خبرنگاران-ویژه نامه شهادت حضرا زهرا(س)
عطار نــــــــــــامه
زن،بصیرت،عفاف و حجاب
نرمافزار مدیریت اطلاعات شهدا(ایثار)
کلیـــــد
میثاق(مسجدامام حسن عسکری دزفول)
خاطرات شهدا
 
 
>>لوگوی دوستان<<
 
 
>>موسیقی وبلاگ<<
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<