به مناسبت تولد امام رضا(ع) که مییییییمیرم براش!کیک درست کردم . نوش جون همه تون!
امام رضا جونم تولدت مبارک....
زمان آهوی مست دشت گشته به آئینی که مجنون گشت ، گشته گمانم آیه هایی از ظهور است طلوع عشق، هشت هشت گشته (شاهد)
اگه دلتون هوایی حرمش شد دعامون کنید... باشه!
دل من پرمیکشه میخواد نگاهتون کنه
اگه جونشم بخواین فدای راهتون کنه
***
آقاجون،دلم شکستس میدونم خیلی بدم
برای بار صدم با روسیاهی اومدم
***
آقاجون کمک بکن دلم روباخودت ببر
جون زهرادلمو نزاربمونه پشت در
***
گنبد طلاتونو روتاج ذهنم می کارم
خاک صحن حرمو روصحن چشمام می زارم
***
آقاجون دلم اسیره منم و یه دنیا غربت
آقاجون،جون غریبیت نگی که این بوده قسمت
***
یارضا دوست دارم اشک چشام ومیبینی
گلهای خواهشمو کاشکی با دستات بچینی
***
آقاجون فدات بشم یه خواهشی ازت دارم
کاری کن رهبرمو یه موقع تنها نذارم
***
آقاجون این دلکم یه آهوی بیزبونه
کاشکی ضامنش بشی توی قفس جانمونه
***
آقا باور بکنین مدام هواتون میکنم
باصدای پینهبسته بازم صداتون میکنم
***
اگه که بگی برو مادرتو قسم میدم
میگم که زهراجون ببین رضا چهکرده نومیدم
***
ببخش آقا، حرفای من ازسربی قراریه
قصه مامثل گل و یک قفس و قناریه
چه کسی می خواهد
من و تو ما نشویم
خانه اش ویران باد...
همیشه می گفتم خوش به حال پدر و مادرامون . تو بحبوحه ی انقلاب بودن و تونستن دین خودشون رو ادا کنن. بحث کردن . تحلیل کردن . شعار دادن . خون دادن و با چنگ و دندون از انقلاب اسلامیشون دفاع کردن ...
حالا انگار تاریخ داره تکرار میشه... حالا این بار نوبت ما نسل سومی هاست... نوبت ماست که با چشم خودمون فتنه ها رو ببینیم و تصمیم بگیریم که تو کدوم جبهه باشیم...
نوبت ماست که از مبانی انقلابمون دفاع کنیم...
درست مثل اون چیزایی که از اولای انقلاب شنیدیم... تحرکات ضد انقلاب... بحث های روشنفرکرای غربزده... ریختن فریبخورده ها تو خیابون... و ... روشنگریهای رهبر.
دیروز صبح یه جمع چهل نفره پرکشیدن... وظیفه ی ما سنگینتر شد.
تصویر بارگاه ملکوتی ائمه بقیع قبل از تخریب توسط وهابیت ملعون و منحوس در شوال 1344 ه . ق ( جامانده)
بررسی اوضاع و احوال کنونی وهابیت در گفتوگوی صمیمانه دانشجویان با دکتر عصام العماد( پایگاه حوزه -پرسمان . آذر 1386 . شماره 60)ادامه مطلب...
پ ن1- با دیدن این عکسا اول کلی خندیدم . ولی بعد دلم گرفت وقتی یاد اون همه جوونی افتادم که ندونسته ( درست عین این جوجوا) دنبال میر حسین راه افتادن و ریختن تو خیابون و جناب میر حسین و رئیس روئساش! حتی معرفت این مامان اردکو نداشتن که برگردن و نگاه کنن ببینن چی به سرشون آوردن.
خدایا به همه مون توفیق داشتن بصیرت رو عطا کن ...
پ ن2- ممنون از بزرگه ی عزیز
بانک ملت در اقدامی تحسین برانگیز متن پیامکهای اطلاع رسانی ورود به سایت بانکداری الکترونیک خودش در روزهای جمعه رو مزین به جمله ( یا صاحب الزمان ادرکنی ) نموده که واقعا جای تقدیر داره.
این امر رو می تونیم گامی در جهت اسلامی کردن بانکهای کشور (هر چند از نظر ظاهر) قلمداد کرد. به امید روزی که بانکهای کشورهای اسلامی در ظاهر و باطن اسلامی باشند. ان شاءالله.
داشتن بصیرت در انجام امور بخصوص امور سیاسی و توجه به عکس العمل دشمنان در برابر کارهای ما اونقدر مهم بود که رهبر مهربونمون هزاران نفر رو زیر بارون شدید سرپا نگه داشت و این نکات رو به اونها و ملت گوشزد کرد!
تو فکر بودیم پیاده بریم یا با تاکسی که تصمیم بر پیاده روی شد.چفیه به گردن و عکس آقا به دست ، راه افتادیم.
اول تنها بودیم و نگاه های معدود عابران کوچه هارو تحمل می کردیم و کم کم جلو و پشت سرمون پر شد از پیاده های عاشقی که به مقصد ورزشگاه شهدای هفتم تیر همقدم شده بودند.
خیابون پر بود از ایستگاههای صلواتی : کیک ، ابمیوه ، شکلات ، شربت و ... حیف صبونه خورده بودیم!
به مرکز شهر که رسیدیم خیابون پر بود از آدم .
به ورزشگاه رسیدیم. موبایلها رو تحویل دادیم
اول روی چمن نشستم و با دیدن وضع چمن داشتم فکر می کردم که بالاخره این زمین خاکیه یا چمن! که دیدم در قسمت سکوها باز شده و خب رفتم روی سکو بشینم.
پیر و جوون با هر پوششی که داشتن مملو از انرژی بودن و پرواز هلیکوپتر پلیس با خبرنگار و دوربینش بر فراز ورزشگاه هر چند دقیقه یه بار بهانه ای می شد واسه جیغ و داد و هورا کشیدن مردم و یه جورایی تخلیه انرژی!
آسمون آفتابی بود و یواش یواش تیکه های ابر سیاه تو هوا پیدا شدن و کم کم بارون گرفت . تو این میون صدای پیرزنی به گوش می رسید که خطاب به مردم می گفت : مهم نیست . اینجا که همیشه بارونه . ما عادت داریم . حالا این بارم به خاطر آقا خیس می شیم.
بارون تندتر می شد و مردم خیس تر ولی انصافا هیچ کس غر نمی زد . همه فقط منتظر بودن و با هم می خوندن : آقا بیا آقا بیا...
دوباره همون صدای پیر زن رو شنیدم : چرا این فرماندار اینجا رو برزنت نکشیده؟ مگه مردم مهم نیستن ؟ خب خیس شدیم . و مردم از این گردش 180 درجه ای مواضعش تعجب کرده بودن از پیشنهاد مسقف کردن ورزشگاه به اون بزرگی خنده شون می گرفت.
چشم ها به جایگاهی که به طرز زیبایی با خوشه های برنج تزئین شده بود(حیف که موبایلم نبود عکس بگیرم) خیره بود. بارون لحظه لحظه تندتر می شد و مردم بلند تر شعار می دادن: باران رحمت آمد رهبر ما خوش آمد ...
و بالاخره آقا آمد...
اشکها سرازیر شد و باران اشکها را برد...
یکی از دوستام رو بین جمعیت دیدم: مگه قرار نبود تو جزو نیروهای حفاظت باشی؟
- : چرا بین جمعیت به ستون و به صورت ناشناس وایساده بودیم و به هم علامت می دادیم . موج مردم با ورود آقا ستون رو به هم ریخت!!
- عیب نداره هرکی بمب آورده باشه خدا با این بارونش داغونش کرده . و هر دومون زدیم زیر خنده
مراسم تموم شد و باز هم خیل مردم پیاده که زیر رگبار بارون و سرشار از عطر دیدار یار به سمت خونه هاشون میرفتن
و این میون چندتا بچه بسیجی هیئتی سینه می زدن و شعرهایی در وصف عشقشون به رهبر می خوندن و چند دقیقه بعد خیلی از روحانیون و پیر و جوون و زن و مرد همراه و همصداشون شده بود:
سید علی خامنه ای رهبر دل است . سید علی خامنه ای حل مشکل است ...
امروز بیشتر از هر چیز وحدت به چشم می خورد
در یکی از سفرهای مقام معظم رهبری به استان مازندران ، آقا وارد منطقه محرومی به نام :
( ارس ما خوست )شدند. معظم له وقتی برای بازدید به مدرسه ای وارد می شوند، مشاهده می کنند که تمام میز و صند لی ها نو است آقا احتمال می دهند این کارها تشریفاتی است و برای ورود معظم له این کارها انجام گرفته است. مقام معظم رهبری با تیزبینی و ذکاوتی که دارند از بچه ها سؤال کردند که به من بگویید این میز و صند لی ها را چه زمانی برای شما آورده اند. یکی از بچه های کلاس جواب داد: آقا همین دیروز این ها را آورده اند. آقا نگاه عتاب آلودی به آن مسؤول انداختند و فرمودند: ضرورت ندارد به خاطر مسؤولینی که خودشان نسبت به مشکلات واقفند، بخواهید صحنه سازی کنید!
به نقل از مقام معظم رهبری:
....یعنى آن شخص نظامى که جلوى شما مىآید، چنانچه دیدید یقهاش باز است، یا دکمهاش افتاده، بدانید که قطعاً در میدان جنگ کم خواهد آورد! نه اینکه اگر یقهاش بسته بود و دکمهاش نیفتاده بود، کار را تمام خواهد کرد؛ نه، این جزو موضوع است؛ تمام موضوع نیست. یعنى اگر همه چیزش تکمیل باشد، اما مثلاً وقتى پیش شما مىآید، ببینید بند پوتینش باز یا شل است، یقین کنید که او در میدان جنگ آن کارى که شما مىخواهید، نخواهد کرد. باید کارش شسته رفته، مرتب، منظم و پُر و پیمان - در همان زمانی که از او متوقع است - باشد؛ شل و ول راه رفتن معنا ندارد. یک وقت یک افسر عالىرتبه حزباللهىِ مشهور در ارتش نزد من آمد و از بس مقدسمآب بود، با دمپایى پیش من حاضر شد! به او گفتم اگر بعد از این تو را اینطورى دیدم، راهت نمىدهم؛ برو! ردش کردم؛ بعد دفعه دیگر که آمد، دیدم بله، پوتین مرتبى به پا کرده است! بعضیها حزباللهىگرى را با شل و ول بودن و بىنظم و بىترتیبى اشتباه مىگیرند؛ حزباللهىگرى که این نیست. رئیس حزباللهىهاى هم? تاریخ - یعنى امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) - مىفرماید: «و نظم امرکم»؛ باید منظم باشید. نظم چیست؟ همان آیینى است که از هرکسى خواستهاند. هرجا نظمى دارد؛ میدان جنگ هم نظمى دارد؛ نظامى هم نظم خاصى دارد؛ باید آن نظم را رعایت کنید.
نقل شده در دیدار با فرمانده و جمعى از روحانیون رزمى، تبلیغى تیپ 83 امام جعفر صادق(ع)(11/9/1370)