این روزها یادآور روزهای پایان جنگ و روزهای جام زهر و قطعنامه ی 598 هست ..
جدای از خاطرات تلخ و شیرینی و عبرتهای فراوان سیاسی ای که این روزها به یادمون میارن برای من همیشه تلنگری برای عدم هک شدگی هستن!...
هنوز دبستان می رفتم که روزی از روزها از قضا دست روزگار به من تنگ آورد و برای تهیه برگه A4 مورد نیاز نقاشیم رفتم سروقت سامسونت ابوی بزرگوار که البته منزل تشریف نداشتند و دیدم که ای دل غافل چه نشستم که سامسونت رمز داره!
من هم چون دیدم که حیفه عطش نقاشی در جان قلم بخشکد لاجرم زدم تو خط روانشناسی پدر محترم و برآن شدم تا اعداد سه رقمی مهم براشون رو یکی یکی بتستم!
طبق قاعده اولین عدد شماره شناسنامه شون بود که نبود! ... پس کمی دایره تفکر رو بیشتر کردم و پیش خودم گفتم این مردان جنگ براشون جنگ و دفاع و فرمان امام از همه چیز مهمتره پس باید یه سه رقمی تو این مایه ها پیدا کنم و اولین انتخابم عدد 598 که شماره قطعنامه پایان جنگه بود و ... احسنت به هوش خودم که دقیق زدم به خال و سامسونت تَلَق کنان همی بازگردیدندی
الغرض .... در انتخاب رمزها و پسوردهای مورد نیاز در زندگی تون دقت بیشتری به خرج بدید تا مورد هجوم روانشناسان کوچک قرار نگیرید .. از ما گفتن!
امنیتی نوشت: بزرگی می گفت اگر کلمه عبورتان تنها از حروف یا تنها از اعداد تشکیل شده باشد یافتن آن برای یک هکر ده دقیقه طول خواهد برد! اگر مخلوطی از عدد و حروف و علامت ها باشد ، نیم ساعت و اگر مخلوطی از عدد و حروف و علامت ها به همراه استفاده از Caps lock در بین حروف باشد (که بهترین حالت پسورد است) نهایتا 24 ساعت زمان برای هک شدنتان لازم است!! ... امنیت هم امینت های قدیم
امنیتی نوشت2: هیچ گاه کلمه عبور خود را روی سیستم ذخیره نکنید... حتی شما دوست عزیز!
در را که بستم
شکستم
هر روز صبح بخیر می گویم به خرده هایم
انگار از صدایم خوششان آمده که هی بیشتر می شوند
ریزتر می شوند
*****
در را که بستم
گذشتی
اشک می ریزم به پهنای رفتنت
تا آب باشد پشت سرت را ...
آب هم آب های قدیم!
*****
در را که بستم
دنیا
تمام شد.
بعضی حرف ها برای نگفتنند
بعضی صداها برای نشنیدن
بعضی بغض ها برای نشکستن
بعضی اشک ها برای نباریدن
بعضی آدم ها برای نبودن...
چشم بصیرت می خواهد فهمیدن این ها
کاش از همان اول حدقه ی چشم هایم برای بصیرت اندازه بود
حالا گندش را دراورده ام با این نفهمیدن هایم
تو خودت را اذیت نکن
بالاخره غمت سر عقل می آورد چشم هایم را
فولدر قرآن را باز می کنم و تراک به تراک اجرایش می کنم ، آن هم فقط با یک دابل کلیک!
کاش این دابل کلیک را روی تمام زندگی ام تعمیم می دادم و می شدم آنچه تو می خواهی....
خدائیش عجب صبری داری خدای من! این همه آدم بسازی و بعد هم جلوی چشمت راست راست بزنند زیر خدائی ات!
چقدر قسم می خوری تا حرفهایت را جدی بگیریم
این یعنی اینکه می دانی ما خیلی هم چیز شریفی نیستیم و روی حرفمان حسابی نیست وگرنه همان یک قول روز الستمان کافی بود دیگر!
هی داد می زنی: "یا ایها الانسان " گوش کنید ... هی! " یا ایها المؤمنون" لااقل شما گوش کنید! ...
... و ما مثلا مؤمنان که هر روز و هر روز حرفهایت را می خوانیم...
می شنویم...
صدای زنگ موبایلمان حرفهای توست ...
اول برنامه هایمان حرفهای توست ....
و تازه، تازگیها مراسم می گیریم برای خواندن حرفهایت در حد جشن های 2500 ساله ...
اما .. شرمنده... وقت نداریم گوش کنیم !
شاید وقتی دیگر...
18 تیر 78 بود که فتنه خود را نشان داد ... شهید سازی ها رو شدند ... آتش زدن ها شروع شدند ... ما در عجب بودیم ... و امام خامنه ای ردای مبارزه با فتنه را یک تنه بر تن کردند ....
خرداد 88 دوباره فتنه، فتنه تر شد ... شهیدسازی، شهیدسازی تر شد ... آتش زدن ها، آتش زدن تر شد ... ما در عجب تر بودیم .... و امام خامنه ای باز هم دست فتنه را رو کردند ....
حواسمان به 98 هست؟
چقدر عربستان این روزها را دوست دارم ...
چقدر برایم آشناست تکبیرهایش ...
چقدر شبیه روزهای پیغمبر است ... روزهای بدر ... روزهای حنین...
چقدر دعا کردیم برای دیدن این روزها ... برای "الموت لآل سعود" از دل آل سعود ...
چقدر بعضی مرگ ها دلنشینند!
این روزها دعای عهدمان را بلندتر بخوانیم ...
در آغوشم که میگیرمش انگار بوی خدا را بیشتر حس می کنم ...
معجزه یعنی او ... که می داند چطور باید بخورد ... چطور باید بخوابد ... چطور باید زنده بماند....
یعنی موجود کوچکی که خدای بزرگی دارد ...
گوشم را همیشه نزدیک دهانش نگاه می دارم ، شاید حواسش نباشد و یک بار هم که شده آرام و زیر لب از روزهای پیش خدا بودنش بگوید ... از لحظه ی قالوا بلی ...
چشم های بادامی اش را که باز می کند انتهای نگاهش را به دنبال چهره خدا می کاوم ...
کاش همیشه انقدر پاک بمانی کودک من...
چشم هایت را برای دیدار موعود باز نگهدار .... تو لیاقتش را داری!
تو نشانه ی آشکار مهر و قدرت خدای منی ... مبینای من
پ ن : 20 روزگیت مبارک :)
خوب نگاهم کن شاید بشناسی
من
همان آیکون اعتماد به نفس دیروزم ...
در کرب و بلا نشد که بی تاب شویم
در حادثه ی عطش نَمی آب شویم
ای کاش که با مرحمت حضرت عشق
تا چشم اجل ندیده توّاب شویم
(شعر از شاهد)
نیمه ی برات است و شب مرادمندی...
کاسه دست می گیرم و یکی یکی درب خانه ها را می زنم ... شاید مشت آجیلی هم از دست های تو توی کاسه ام ریخته شود و من بشوم خوشبخت ترین آدم دنیا...
امشب برات می خواهم ... برات دیدارت ... امشب ویزای آسمان با دستهای مهربان تو امضا می شود و من پشت درهای سفارتخانه ی عشقت دعای فرج می خوانم و بند بند انگشتهایم را تسبیح می کنم برای سلامتی تو ....
عریضه هایم را طومار طومار به آب می اندازم و روی دوش ماهی ها تا چشم های تو می فرستمشان و چشم می دوزم به ماهی ها که تندتند جابه جا می شوند و انگار می خواهند گم کنم مسیر رفتنشان را...
آی ماهی ها! به آقا بگویید اینجا دلی تنگ است ....
مسیر آمدنت را گناه پر کرده ست
کبوتری شو و پــرواز کن بیــا آقا
(شاهد)
پ ن: اللهم عجل لولیک الفرج ... تحویل سال انتظار ... شب نیمه شعبان ... رأس ساعت 24 .. همه با هم ... هرجا هستیم .... رو به قبله ... دعای سلامتی آقا امام زمان (عج) می خوانیم .