پاره می کنم تمام شعرهای عاشقانه را
تمام آنچه را که یادگار توست
آتش شومینه را زیاد میکنم
یکی یکی تمام عکس های توی ذهن را
عین فیلم ها
دود میدهم
و ناگهان
اشک روی دستهای من که چکه میکند
یاد دستهای تو که میکنم
تازه شیرفهم میشوم
که ول معطلم
تو
تمام بودن منی....
سلام جناب آقای پاپی زاده
از دیشب که به حکم رأی مردم عنوان نماینده مردم دزفول در مجلس شورای اسلامی را به دوش می کشی برای موفقیتت دعا می کنم.
حتما می دانید و امیدوارم همیشه هم به یاد داشته باشید که "مجلس در رأس امور است" و زین پس مقدرات ملت را تفکرات و تصمیمات شما رقم خواهد زد.
هرچند شما نماینده مردم یک شهر هستید اما مصوباتتان در تمام کشور لازم الاجراست و چشم تمام دنیا به آنهاست .
همه منتظر تا ببینند که کی .... تو از جاده عشق دل می بری!
می دانم که خیلی ها به امید برخورداری از امکانات و رسیدن به مال و مکنتی از شما حمایت کردند و خیلی از رأی ها نه به شما که به قومیتتان داده شد! اما از امروز به بعد شما نماینده تمام ملت ایران هستید و حرمت خون میلیون ها شهید که در طول قرن ها برای عزت و سربلندی ایران و بزرگداشت یکتاپرستی و اسلام ایرانیان به زمین ریخته شد در دستان شماست .... و این ها به هیچ وجه شعار نیست…. امیدوارم وامدار هیچ شخص و گروهی نباشید.
ساده بگویم کمترین پارتی بازی شما آتشی ست که نه تنها آخرت خودتان را می سوزاند بلکه آبروی دزفول را در پیش چشم تاریخ خواهد ریخت ....
امیدوارم آنقدر مقتدر باشید که با قدرت در مقابل درخواست های کوچک و بزرگ طایفه و دوستان و این و آن بایستید و فقط آن حرف و عملی از شما ساطع شود که رضای خدا در آن باشد....
کوچکتر از توصیه ام اما خواهش می کنم روزی چند قسمت "کیف انگلیسی " را ببینید! متاسفانه در دوره های قبلی خیلی ها بی آنکه بخواهند و بدانند مسحور کیف انگلیسی!!!! شده اند. می دانم درایت شما جوان ایرانی بیش از اینهاست اما احتیاط شرط عقل است....
همانطور که ملامحمدعلی جولای دزفولی این عارف واصل و سرباز امام زمان(عج) سالها پیش از این فرمودند: " ما راهی جز ولایت نداریم" . پس ولایت پذیری و ولایت مداری را سرلوحه ی عمل و تصمیم خویش قرار دهید که سرانگشت امام خامنه ای راه رضایت مولا صاحب الزمان را نشانتان خواهد داد و یقین چیزی بالاتر از این نخواهد بود.
و در پایان، دزفول با آن سابقه رشادت و خدمت به ایران اسلامی حالا شایسته ی بهترین هاست .
تخصص شما کشاورزی ست و دزفول هم قطب کشاورزی ... این گوی و این میدان.......
دزفولی که متاسفانه چندسالیست اسیر بغض ها و کوته نظری های مسئولین استانی شده حالا دیگر چشم به خدمت رسانی شما دارد . خدا پشت و پناهتان برادر....
وقتی دارید روی مدیریت یه سایت کار می کنید با هر تغییری که صورت می دید یه سری فایل اضافه توی حافظه ی هاستتون ذخیره می شه که اجازه اعمال تغییرات داده شده روی وبسایتتون رو نمیده . برای رهایی از اونها باید هرچه زودتر به قسمت پاکسازی صفحات ذخیره شده برید و اونها رو پاک کنید....
تو زندگی هرکدوممون لحظاتی پیش اومده که تصمیم قطعی برای تغییر داشتیم و فکر کردیم که دیگر آخر تحولیم! اما....
خودمونیم تا حالا چند بار صفحات اضافه ی ذهنمون رو پاکسازی کردیم؟
در راستای سال تولید ملی بالاخره دل به دریا زدم و دست از ویرایش قالبهای وبلاگ برداشتم و نشستم مثل بچه ی های خوب از اول تا آخر یه قالب وبلاگ رو خودم درست کردم ....
ازونجایی که شاهد همیشه با بقیه فرق داره ، با اینکه تا حالا چند تا سایت طراحی و راه اندازی کرده بودم (به کمک اون یکی شاهد) ولی هنوز می ترسیدم قالب وبلاگ درست کنم و فقط قالب های آماده رو دست کاری می کردم ... حلالاً طیِّباً :دی
ولی خب وقتی آقا حکم تولید ملی می دن دیگه نمیشه رو حرفشون حرف زد
نتیجه اخلاقی = انصافا تولید ملی خیلی سخته :)
اما حالا که مزه ش رو چشیدم دیگه ولش نمی کنم . دنیای طراحی وبلاگ بگیر که شاهد اومَـــــــــــــــــــــــــــــــــد :دی
پ ن : قالب بنا به درخواست اف 1 جونم و تقدیم به ایشون بود. برای قرار دادن لینک دانلودش باید اون اجازه بده (آیکون احترام به حقوق مصرف کننده و اینا :دی)
پ ن2: این هم نمونه کارش روی وبلاگ نی نی شاهد ، همراه با تشکر ازش که بم اعتماد کرد و اجازه داد وبلاگش موش آزمایشگاهی من بشه :دی
پ ن 3: من می خوام کاری با سیاست نداشته باشما! سیاست خودش میاد دنبالم!! :) ببینید تبلیغ گوشه ی عکس قالب هم سیاسی از آب درومده! قدرت خدا!! :دی
به سلامتی و میمینت و مبارکی داریم به روز معلم نزدیک میشیم .
امروز دخترم با آب و تاب از برنامه هاشون واسه جشن این روز می گفت ... دور هم نشستن های یواشکی زنگ تفریح و پچ پچ کردن ها و مثلا برنامه ریزی دور از چشم معلم ... همون هایی که هرکدوممون خاطرات شیرینی ازشون داریم ... انصافا چقدر حس بزرگ بودن بهمون دست میداد!!
این طور که می گفت قراره سه چهار نفر برف شادی بیارن و یکی هم نخ شادی ( که هرچی توضیح داد من نفهمیدم چیه!!) دو نفر هم کیک سفارش دادن و خلاصه قراره یه جشن پروپیمون واسه معلمشون بگیرن و به قول خودش "سوپرایزش" کنن!
در تمام مدتی که با لبخند به حرف هاش گوش میدادم تو ذهنم چیزی فریاد می زد : پس مطهری چی؟!
واقعا چطور می تونم این همه شادی دخترم رو گره بزنم به شهادت و در خون غوطه خوردن اون مرد فرزانه؟ مطمئنم اگه داستان شهادت ایشون رو واسه دخترم تعریف کنم تمام خنده هاش تبدیل به گریه میشه ...
و باز همون سوال همیشگی ... آیا واقعا نمی شه روز تولد این فرد بزرگ رو روز معلم انتخاب کرد تا جشن گرفتن ما با غم از دست دادن این دانشمند بزرگ یکی نشه؟
درسته که در فرهنگ و اعتقاد ما ، شهادت ، بزرگترین خوشبختی و فضیلت برای خود شهید هستش ولی حقیقت اینه که جای خالی این چنین شخصیت هایی در دنیای ما با هیچی پر نمیشه و نبودشون واقعا غصه داره....
دیروز به معنای واقعی کلمه جو بنده رو گرفت و با اولین درخواست دخترم براش یه جوجه خریدم! بین اون همه جوجه توی بازار برده فروش ها!! این یکی آنچنان سرش رو پایین انداخته بود که پیش خودم گفتم عیب نداره یکی دو روز بیشتر زنده نیست...
از لحظه ای که پاش به خونه رسیده هیچی نمی خوره به جز آب ... انواع غذاهای باکلاس و بی کلاس رو امتحان کردیم ولی تا کنون به غیر از یک فروند مورچه ی بالدار زنده هیچی نخورده ...
در عوض با سرعتی معادل جت! دنبالمون توی خونه می دووه!! ... گذاشتیمش توی کارتون و در کارتون رو هم با یه ظرف توری بستیم تا شاید بخوابه ... و با افتخار و مثل گلادیاتوری که از رزم پیروزمندانه برگشته باشه داشتیم می قدمیدیم!! که برق سه فاز از کله م پرید... جوجه کوچولو جیک جیک کنان جلوتر از من توی اتاق بود!! دقیقا حس و حال تام رو داشتم وقتی جری از دستش در میره...
الغرض با توجه به اینکه جوجه طلای ما هیچی نمی خوره و اما این همه انرژی داره، نکته اخلاقی این ماجرا کشف یکی از مخازن اصلی سوخت اتمی کشورمون اون هم تو شکم این جوجه کوچولو هستش که فکر می کنم کارشناسای آژانس انرژی اتمی خودشونم می کشتن قادر به پیدا کردنش نبودن!
پ ن: به منظور جلوگیری از سوءاستفاده ی سرویس های جاسوسی سیا و موصاد و MI6 و ... عکس تزئینی ست!
پ ن: همزمان با ورود این مخزن جوجه ای انرژی به خونه مطلع شدیم که "بهاره" خانوم از خوانندگان وبلاگ آبله مرغون گرفتن ... یحتمل در حال حاضر ایشون هم درصدی از این انرژی رو در وجودش داره :)
دلم را تکه تکه می کنم و خوب ورز میدهم ...
پهنش می کنم و رویش سس می مالم تا طعم بگیرد ...
کابینت را باز می کنم و هرچه ادویه می بینم خالی می کنم در آن ...
می پیچمش لای مشتم و دوباره بازش می کنم....با پنیر پیتزای اعلا خوب می پوشانمش ...
فر 280 درجه روی شعله ی پایینش آماده ی آماده ست ....
آخ ... ببخش ... این تمام تلاشم بود ... تقصیر من نیست ...
..............هنوز هم بوی تو را می دهد.
می خواهم روضه بخوانم .......... برای شما بانو ..... برای شمائی که رمز زندگی ام هستید ..... برای شمائی که فاطمیه تان گذشت و من هنوز دعوت روضه هایتان نشده ام ........ ولی من دست بردار نیستم ... راهم ندهید به زور می آیم .... اصلا همین جا را می کنم عزاخانه تان .... خودم روضه می خوانم و اشکهایم سینه می زنند ....
بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیکِ یا فاطمه الزهرا ...اشک اشک اشک
السلام علیکِ یا فاطمه ای که جدا شده از بدیها بودی و بدی ها سقیفه راه انداختند تا جداتر شوند از خوبی هایت ....
السلام علیکِ یا مظلومه ای که فدک تا آخر دنیا فریاد می زند مظلومیتت را .....
السلام علیکِ یا بنت الرسول الله ... یا أم ابیها .... باید عرب باشی ، یا با عرب ها زندگی کرده باشی تا بدانی در میان مردان امتت بلند بلند قربان صدقه ی دخترت رفتن یعنی چه .... خدایا همین یک قلم برای تا ابد بر فاطمه بالیدن کافی ست ... چرا نفهمیدند؟ .. اشک اشک اشک
باور نکن تنهائیت را ... من در تو پنهانم تو در من .... از من به من نزدیکتر، تو ...از تو به تو نزدیکتر، من...باور نکن تنهایی ات را....
تا یک دل و یک درد داریم .... تا در عبور از کوچه ی عشق بر دوش هم سر می گذاریم ....اشک اشک اشک ... آه کوچه کوچه کوچه ....
این روزها هر چیز هر حرف برای اشک های من نشانه است .... نشانه ای که سریع می رساندشان تا ... کوچه ...
باور کنید درد پهلو را می شود تحمل کرد ... باور کنید کبودی دست را می شود تحمل کرد ... باور کنید زجر سیلی را می شود تحمل کرد ... اما .... محسن دیگر تکان نمی خورد ... اشک اشک اشک .....
داشتی با طپش کوچه اذان می گفتی .... حیف شد گوش زمان لایق این شعر نبود(شاهد)
و سیعلـــم الذین ظلمـــــوا أی منقلب ینقلبــــون...
پ ن:این روزها روزی چند مرتبه با خود فریاد می زنم ... باید برای مولا بمیرم ... همین
مادر عباس بودن خودش صد آسمان معناست .....
چگــــونه سربدهم از تــــو شعر گفـــــتن را
که پیش پای تو بانــــو قلم، قلم شده است
قلم فـــــدایی دستی که در کنـــــار فــرات
برای عشق و حقیقت چنان علم شده است
علم تمـــام وجودش صدای یــازهرا ست
به شطِّ پر تپش فــــاطمه، بَلـم شده است
بلـــم رســـانده مرا تا کنــــار احســـاست
و لمس کرده دلی را که پر اَلـَــم شده است
تو شـــاعر غزل پُـر حمــــاسه – عبّاس- ـی
شروع بازی عشقی که با دلم شده است...
حرف دارم ... سکوت می کنم .... وقتی ... تو ... حالت خوب نیست...
اشک دارم ... از آن اشکهای زیبا که عکاس ها عاشقش هستند .... اما نشانت نمی دهم .... وقتی ... تو ... حالت خوب نیست ....
رو می کنم هر چه لبخند دارم ... زورکی اما شیرین .... وقتی ... تو .. حالت خوب نیست ...
... شاید ... آرام شوی
من ...به .... دردت نخوردم ... باور کن راست می گویم ... اما نمی دانم چرا مدام دردهایت سر باز می کنند ...
کاش ... بدردت می خوردم ....
بخدا سخت است از تو نگفتن ....
تسبیح می گردانم و دامن دامن " ان یکاد" می پاشم صحن آرامشت را .... جان من کمی لبخند بزن عزیزم ....
* .... میان تکّه های پازلم
یکی کم است
گمان کنم که مشکل از همان یکی ست
.....وای بند نازک توکّلم
پاره گشته است ..... *
(شـــاهد)