بالا نوشت:اسپیکرها روشن!
تاکید رهبر انقلاب بر عدم وابستگی منتخبین مردم به کانون های قدرت و ثروت یکی از اصلی ترین راهکارها را در چگونگی انتخاب اصلح پیش روی ما قرار می دهد.
شنیدن مکالمه ی تلفنی یکی از مسافرین تاکسی که به برکت عدم برخورداری عمومی از فرهنگ استفاده ی تلفن همراه برایم حاصل گردید نتایجی را به دنبال داشت، بس شگرف!
معلوم بود شخص پشت خط سعی داشت مسافر را به حمایت از کاندید خاصی متقاعد کند و او نیز با داد و بیداد و شور و حرارت، دلایل عدم رضایت خود را فریاد می کرد! دلایلی که برایش کاملا منطقی جلوه می کرد . مثلا اینکه آن آقای کاندید در دوره قبل هیچ کاری برای استخدام پسرعمه ام نکرده و پسر عمه مبارک با پادرمیانی استاندار کار پیدا کرد!!! حتی برادر فلانی را هم که فلان آشنایمان سر کار برد! اصلا این آقا با طایفه ی ما لج است!! هیچ کاری برای طایفه ی ما نکرده !!! اگر رسما ! قول بدهد که هوای طایفه مان را داشته باشد خودم برایش تیم تبلیغاتی راه می اندازم!!!!
آیا واقعا وظیفه ی نماینده مجلس پارتی بازی برای فلان طایفه است؟ واقعا شخصی که برای پیروزی در انتخابات چنین قول و قرارهایی را به افراد مختلف و نهاد ها و صاحبان قدرت و ثروت می دهد، قادر خواهد بود بی طرفانه از حق دفاع کرده و وظیفه ی قانون گذاری و نظارت خود را به درستی انجام دهد؟
دلم می خواست کمی پر رو تر بودم و می پرسیدم : "جناب، اسم این کاندید چیه ما بریم بش رأی بدیم؟"
تازه فهمیدم کانون های قدرت و ثروت که آقا می فرمایند خیلی هم شاخ و دم ندارند!!
باید بپذیریم که وظیفه نماینده مجلس کار اجرایی نیست بلکه قانون گزاری و نظارت آن هم برای تمام کشور است. در واقع کاندیدایی که در تبلیغات انتخاباتی خود وعده های زیاد اجرایی می دهد رسما خلاف قانون عمل می کند و از نظر بنده صلاحیت انتخابا شدن را ندارد. شما چه طور فکر می کنید؟
اصلا به روی خودمان نمی آوریم این همه نقل و سند تاریخی را که می گویند پیامبر در بستر بیماری قلم و کاغذ خواستند و آن یک نفر گفت هذیان می گوید .....
اصلا به روی خودمان نمی آوریم نص صریح قرآن است که پیامبر (ص)« لا ینطق عن الهوی» ست....
اصلا به روی خودمان نمی آوریم که علی (ع) غصه دار و نالان غسل می داد پیکر ختمی مرتبت را و آقایان به شیوه ای کاملا دموکراتیک در حال فراموش کردن غدیر بودند .....
اصلا به روی خودمان نمی آوریم کوچه های مدینه دستهای بسته ی علی را دیدند .....
خیلی چیزهای دیگر را هم به روی خودمان نمی آوریم ....اما ....
آخر .... چطور به روی خودمان نیاوریم سیلی را ... آتش را ... میخ را ....
باران گرفت ....
مردم چشم های من
چتر را نمی شناسند.
آشفته تر از تو ،
گیسوان احساسم
طوفان را لمس می کنند
دختر پاییزم
تابستان مرا دزدید ....
تقدیس نامت
نماز حرف های من است
و رویای دست هایت
تیمم شاه بیت شعرم
من - همشهری مردم چشم هایت -
خالی ترین طواف دلم را
گرد نام تو می چرخم
و خوب یادم هست
طنین غصه ی باران
تقصیرِ
دلم بود
(شعر از شاهد)
شور بودم ...
آنقدر که از چشم هایت
افتادم
(شاهد)
دستت را که به قلم می بری مدیون کلمات می شوی آنگاه که مفهومی را به دوش می کشند که تو برایشان تقدیر می کنی...
بی راه نیست اگر بیاندیشیم که یوم الحسرت، همراه حق الناس باید جواب گوی حق الکلمات هم باشیم...
به راستی آیا می توان هر چیزی را گفت؟ آیا انسان بودن ما و مقام شامخ خلیفه الله ی به ما این اجازه را می دهد که بنگاریم هر مفهومی را؟
تازگی ها درب هر انجمن قصه و شعری را که می زنی گوشت پر می شود از چیزهایی که پدر و مادرهایمان اگر نصف شان را بشنوند تا بناگوششان سرخ تر از لبوی شب یلدا می گردد ... و من می مانم که این خواهر-برادرهای ایمانی از کدام مدرسه مدرک حیایشان را گرفته اند که راست راست در چشم هم نگاه می کنند و لبخند می زنند و از این چیزها برای هم می خوانند؟!!
یادم نمی رود یک بار دختری دبیرستانی با آب و تاب قصه ی هوسش را با دیدن لپ های آویزان پسر بچه ی مهدکودکی بلند بلند برای آقایان می خواند و دیگران تحسین می کردند!! و من فکر می کردم این قصه چندتا از دردهای دنیا و آخرتمان را درمان کرد؟!!!!!!!
از این فکر ها که بکنی بقیه چپ چپ نگاهت خواهند کرد که "هنرمند است دیگر باید عاشق باشد" .... و .... بی چاره عشق!
همین چپ چپ نگاه کردن هایشان که ساکتت کرد بار بعدی برای فرار از تکراری بودن و اثبات آزادی هم که شده عشق های زمینی را رها می کند و می چسبد به خدا که خب مثلا کار تازه ای کرده باشد در هنر ... و از دریچه ای تازه به خلقت نگریسته باشد ... کفرهای قشنگ قشنگ بگوید، مخصوص ویترین پاساژ های بالای شهر! ...
غافل از آنکه ارباب ابلیس سالها پیش از این آنچنان کفر شیکی گفته که تمام کافرهای عالم به گرد پایش هم نخواهند رسید....
و این میان وظیفه ی قلم به دستان متعهد چندین برابر می شود که..... تا به کی در بند جشنواره ها بودن؟ تا به کی تنها کار کردن و از انجمن گریزان بودن؟ آخر کی می خواهیم بپذیریم که نوجوانان تازه قلم گرفته حتما و ناگزیر جذب انجمن ها خواهند شد و انجمن ها هم بی حضور شما آنها را تا قهقرای بی حیایی و گاه کفر و الحاد پیش خواهند برد؟
یک کاروانِ با غُــــل و زنجیـــر می رود
با بچّه های پیـر و زمین گیـــر می رود
با معجری که نیست، لباسی که سوخته
ناموس یــاس، آیه ی تطهیــــر می رود
*
حالا کنـــار جـــادّه این خــــانم عــرب
با یـــاد آن بانوی شمشیـــــــر می رود
موکِـب برای عرض ارادت بــه پـــای او
تا شــوش - قلعه ی دلگیـــر - می رود
یا دانیـــــال ، ای حرمت خانه ی علـی
یک اربعیـن برای تـو تفسیـــر می رود
(شعر از شاهد)
پ ن: عربهای خوزستان هر ساله در اربعین حسینی مسیر اهواز تا شوش را با پای پیاده طی کرده و به زیارت حضرت دانیال نبی(ع) می روند . دیدن این صحنه های زیبا و عرفانی را به همه ی دوستان توصیه می کنم.
همین دیروز بود که فکر می کردم مباحث علمی چقدر عاشقانه اند.... و امروز فهمیدم این روزها بال علم چه زود می تواند آدم را به خدا برساند ....
گلویمان تشنه شربت شهادت ماند ...و .... هر روز دانشمندی سبکبال به آسمان می پرد .....
چشم دیدن فکرت را نداشتند که مغزت را نشانه رفتند .........
.....و نفهمیدند که شکستند شیشه عطر را ....و جهان را عِطر تفکر و ایمان و اعتقادت سریعتر از پیش درمی نوردد......
ما فرزندان امامیم..... "بکشید ما را ملت ما بیدارتر می شود" ......
ای آه، اگر مرا نرانی مردی
از حنجره ام شرر پَرانی مردی
هرچند گلوی تو پر از شعر شده ست
با لهجه ی دل سخن برانی مردی
*شعر از شاهد*
می شود عاشقانه نوشت .... درست وقتی که ذهنت غوطه می خورد میان واژه های زمخت سیاسی....
می شود عاشقانه نوشت .... درست وقتی که اعتقادت را زخم می زنند...
می شود عاشقانه نوشت .... درست وقتی که "اصلاح"، "طلب" می کنند "اصول"ت را... و "گِـرا" می دهند قلبت را ....
می شود عاشقانه نوشت .... وقتی از میان باغ های پسته، خندان ترینشان لندن نشین می شود و آن یکی ساندویچ می خورد و روسری می خرد و این وسط چند تایی هم ناسزا می گوید اصل اعتقادت را و.... و تنها شش ماه ....!!!!
می شود عاشقانه نوشت .... وقتی اخبار "14-" ترین برنامه تلوزیون است و خون.... تمام دنیا را دارد می بلعد....
می شود عاشقانه نوشت ....
........وقتی عشق .... تو باشی عزیزم....
روند بروکراسی اداری که تازگی ها تغیر نام داده و به اتوماسیون اداری ارتقاء مقام پیدا کرده ثابت می کنه که در ادارات و نهادها هیچ پست و مقام و مدیریتی از بین رفتنی نیست و تنها از شکلی به شکل دیگر و از صورتی به صورت دیگر تبدیل می شود.
بر این اساس تنها راه خوشبختی در اینه که به هر وسیله ای خواه پاچه خواری ، خواه پارتی ، خواه آقا زادگی ، و یا حتی تحصیل و لیاقت!!! (البته به این دوتای آخری خیلی امیدوار نباشید) به یه پست و مقام در اداره ای برسید.... تبریک میگم شما از همین لحظه در جمع مدیران مادام العمر وارد شدید.....
خیالتون راحت حتی اگه اشتباه و خطایی هم از شما سر بزنه آب از آب تکون نخواهد خورد... مگر اینکه خطاتون دیگه خیلی خیلی تابلو و ضایع باشه که در اون صورت هم باز نگران نباشید چون تنها از مدیریت اداره فعلی به مدیریت یک اداره دیگه تبعید !!!! خواهید شد. و این تبعید حتی ممکنه به عبارتی ارتقاء مقام هم به حساب بیاد.
این اصل به قدری ثابت شده و مستند هست که نمایندگان مجلس هم چندی پیش تصمیم به تصویب حقوق مادام العمر برای مدیران گرفتند که البته یه عده از خدا بی خبر نونشون رو تخته کردند.
حالا این گوی و این میدان .... بدو بدو مدیریتا تموم شدنا......