خواب بودم وَ سرم خوابی دید
بهر مجلس شده بودم کاندید
ذوق کردم و یکی گل از پارک
از برای خودمان دستم چید
باد به غبغب زده پز می دادم
چون صلاحیّت من شد تایید
حال باید که برای تبلیغ
فکر عکسی بکنم پر بازدید
عکس انداخته ام پیش گل
و کنار چمن و هم خورشید
یک دو تا هم وسط کارگران
مثل عصر یخی و همچون سید!
با گداها بکنم دیداری
تا شود ژست صفایم تشدید
با جوانان چو شدم رو در رو
بزنم جار: جوانی تمدید!
درد بی کاری و غول مسکن
همچو رستم بکنم حل تا عید
بهر "توریست قاپون" از فردا
برج ایفل بزنم بی تردید
چون کشاورز بگفت آبی نیست
همچنان ابر بخواهم بارید
عاقبت "استریت وال" به من
می شود فتح، نباشم چون بید
***
تا به اینجا به رسیدم از خواب
من پریدم و شدم نا امّید
ور نه با دست توانمند خودم
میشدم پادشهی چون جمشید!
آی لایی لایی لایی
خورشید چقد بالایی
خوش به حالت که هر روز
مهمون خونه هایی
از اون قدیم ندیما
تو آسمون نشستی
شیشه ی عمر شب رو
چه مردونه شکستی
یادت میاد یه روزی
بچه ها تشنه بودن
دخترای کوچولو
رو خاک نشسته بودن
امام حسین دلش سوخت
از بس که مهربون بود
داداش عبّاس رو گفتش
آبی بیار خیلی زود
چشم و دو دست و گریه
آی خیمه خیمه خیمه
عبّاس رو تشنه کشتن
آب نرسید به خیمه
قصّه ی اون روزا رو
قدرش رو خوب می دونیم
درس وفا و دین رو
تا همیشه می خونیم
هر روز دعا می کنیم
امام زمان زود بیا
تا اون موقع رهبرو
نگهدارش خدایا
(شعر از شاهد)
سرم می خاره... نمی دونم آخرین باری که با قرمه سبزی دوش گرفتم کی بوده که این همه کلّه م بوی قورمه سبزی می ده.... تو یه روزای خاصی بوی سرم تشدید میشه! حتی بعضیا می پرسن ادکلن قورمه سبزی رو از کجا خریدی؟!!
امروز از همون روزاست... وقتی همزمان با مالوندن پنیر روی صفحه ی سوراخ سوراخ نون، گوشات اخبار رو دنبال کنه و بشنوه که دادگاه رسیدگی به فساد بزرگ مالی قرار همین امروز برگزار بشه اون وقته که حتی لقمه ی نون و پنیر هم بوی قورمه سبزی می ده چه برسه به کلّه ی من!
منکه هنوز بلد نیستم سه هزار میلیارد تومن رو به عدد بنویسم.... دست جناب جاسبی بی بلا که مدرک ما رو امضا کرد و هیچ وقت هم نپرسید "جناب شاهد اصن تو بلدی سه هزار میلیارد چندتا صفر داره؟" انصافا "بعضیا" حق دارن که راضی نشن زبونم لال حکم جانشینش رو امضا کنن! فکرشو بکن اگه این سوال تو امتحانای دانشگاه میومد که من عمرا مدرکم رو می گرفتم!!!
بنده از جنابان محترم مختلس!! (اختلاس کننده) ملتمسانه خواهش می کنم لطف کنن و دیگه فی بازار اختلاس رو از این بالاتر نبرن وگرنه من بیچاره مجبورم به مدرک دیپلمم هم شک کنم! باور کنید خدا رو خوش نمیاد! آخه بابا من تمام مصرف آب روزانه م از همین مدرکیه که گذاشتم سر کوزه!
یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ
از این آیه شیوا تر جمله ای نیافتم برای حالتان ... شما که ویران می کنید "لؤلؤ " را ... و می پندارید که آتش فشان خشم ملت های دربند را می توانید جلودار باشید .....
الله اکبر ... می دانی یعنی چه ؟ .... آی وهابی! ما که تو را مسلمان نمی دانیم ...اما خودت که ادعای سروری دنیای اسلام را داری لابد می دانی "الله اکبر" یعنی چه؟!
او بزرگ تر است از هرچه هست .... از هر چه نیست ....
آی آل خبیث! راستش را بگو ....آنگاه که خون مظلومان را جاری کوچه ها کردی چندبار ارباب اسرائیلی برایت پیامک تبریک فرستاد؟
شب قبلش چند بار تعظیم کرده بودی احترام رئیس جمهور یانکی را؟
آهای آل سعود! اسلامی بودن را که سالهاست قی کرده ای .... غیرت عربی ات را چند فروختی که تانک می رانی پیکر هم زبانانت را ؟....
رقص شمشیر می کنی سرمست باده ی خون ... دست در دست مو بلوندهای غربی ..... راستی کدام مفتی اعظم حکم دادت که خمس پول نفتت را گلوله کنی روی سینه ی بحرینی ها؟
خنده ام میگیرد از دست و پازدنتان و چنگ انداختنتان به هر هرزه علفی که می بینید... شاید راهی یابید دور کردن سرنوشت شومتان را .....
بی خیال! باتلاقی که ساخته اید این چیزها سرش نمی شود....آرام بمیرید!
هرچند فریادگران "الله اکبر" صبرشان زیاد است....که ... إن الله مع الصابرین.....
امشب که دلم گرفته...
امشب که در ازدحام تنهایی خودم دارم له می شوم ....
امشب که سکوتم گوش دلم را کر کرده .....
امشب که بغضم چراغ قرمز شده سر راه واژه ها ....
امشب که حرفهایت لای همان پوشش قهوه ای زیپ دار منتظرم هستند ......
امشب که سرم را کمی بیشتر از روزهای پیش روی سردی مهر مهمان کردم .....
امشب که هیچ جای این دنیا جایم نیست ....
می خواهم بغلم کنی حضرت خدا ....
دارم می میرم ....
می خواهم تاب تاب عباسی کنم .... انقدر که بندازیم ..... نه در بغل مامان .... نه در بغل بابا .... من امشب فقط تو را می خواهم ......
آدم به پررویی من دیده بودی؟ ندیده بودی؟ مهم نیست! .... چون من خدا به مهربانی تو ندیده ام..... مطمئنم....
خدایا بغلم کن
بالانوشت: وبلاگ شاهد، عروج سردار رشید اسلام و یادگار سال های دفاع مقدس "سردار حاج احمد سوداگر" را تسلیت عرض می کند.
بی شک برای داشتن جامعه ای پیشرو، حضور در صحنه های مختلف انتخاباتی نقش بسزایی دارد. حضوری که دقت و تقوی برای مفید بودن آن بسیار مؤثر است. ورود افرادی به مجلس که صلاحیت ایمانی و اعتقادی و فردی آنها مورد تأیید اکثریت ساکنین یک شهر می باشد هر چند برای پیشرفت و تعالی شهر و اجتماع بسیار مؤثر است اما کافی نیست.
علاوه بر انتخاب شایسته و با دقت، حمایت و پشتیبانی از نماینده منتخب نیز بر عملکرد خوب و مفید او در طی چهار سال حضورش در مجلس بسیار لازم می باشد.
این یک واقعیت است که گروه ها و دولت های زخم خورده از انقلاب و نیز همان ها که رهبر ازشان با عنوان کانون های قدرت و ثروت یاد می کند بی صبرانه در پی جذب نیروهای انقلابی و تخریب مسئولین می باشند. که نمایندگان مجلس نیز از این قضیه مستثنی نبوده و به محض حضور در بهارستان و یا حتی به محض اقدام برای کاندیداتوری مورد طمع این افراد و گروه های غیر خودی قرار خواهند گرفت. ادامه مطلب...
چقدر صدای اذان قشنگ است.... چک چک باران موسیقی متن اذان مسجد شده .... دلم برای هر دویشان تنگ شده بود....
این روزها چقدر خدا نزدیک است .... این روزها حرف های چمن را می فهمم ..... طعم بوسه ی باران روی گلبرگ های لاله عباسی را حس می کنم ..... سردی شبنم جامانده روی برگ های انار باغچه را می نوشم .....این روزها بدجور عاشقم....
این روزها روزهایم لبریز از توست .... شب هایم بیدار از تو ست....
این روزها با اشک همزیستی مسالمت آمیز دارم و خوب می دانم چرا آب های شور جهان انقدر زیادند .... دو زیست شده ام! .... روزها پر می کنم شش هایم را از هوای تو و شب در حسرت چشم هایت ماهی می شوم خاطراتت را ....
صدای اذان می آید ..... باید برخیزم .... و دست در دست رویایت نماز وحدت بخوانم .... یادم نیست کدامین روز ناممکن تفاهم نامه امضا کردند قلب هامان.... شورای امنیت روزگار بدجور وتو میکند بودن نگاهمان را ....
کاش یکی هم بغض هایمان را تحریم می کرد .....
چه اقتدار شریفی....
دستهایم که بی اختیار به هم خورد و فریاد شوقم که هوا رفت ، به سجده افتاد روحم، شکر عشقش را....
تنها عاشقان می فهمند "جان من و سیّد علی" یعنی چه!
این روزها تشنه تر از ما گوش های جهان است که کم کم دارد می فهمد " ولی امر مسلمین" را...
بیدار می کند، اسلام، جهان را .....به من باشد می گویم غرب را هم اسلام به خیابان ها کشانده که اسلام یعنی عدالت و آن 99 درصد هم دادشان بی داد ناعادلان است....
آقا جان ، عربی هم که حرف می زنی انگار می فهمم!
آخ چه دماری دراورد از روزگار استراتژیست های غربی اقتدار کلامت..... کلامی که دیگر یادگرفته اند با عمل فاصله ای ندارد ..... مرگ بر اسرائیل.
از ما وحدت می خواهی .... به روی چشم آقا جان .... صف های انتخابات مجلس اثبات ادعایمان خواهد بود .... ان شاءالله
شنیدم یکی به آقا گفت: اینجور پیش برود علی می ماند و حوضش! و آقا با همان لبخند همیشگی پاسخ دادند : " علی حوضش بزرگ است"!!
آقا فدای حوضتان که سرمای بهمن هم نمی تواند ما را از آن بیرون کند....چه خوب ما را شناخته اید....
بهمن که می شود ، تازه خونمان گرم می شود و حس می کنیم چقدر دلمان می خواهد "بهمن" شویم بر سر نامردهای عالم....
جوان ایرانی درس می خواند و فن می آموزد و هر روز سدی را از روبرویش برمی دارد و نشان می دهد عالم را که "دانش اگر در ثریا باشد مردانی از پارس به آن دست خواهند یافت" و این میان زوزه ی شغالان را هم می شنود . همان ها که از سر ناچاری هی داد می زنند : "تحریم... تحریم ... تحریم"....
جوان ایرانی همانقدر که عالم است و شجاع ، مهربان نیز هست ... دلش می سوزد به حال بی خردیشان!
دلش می سوزد به حال آنانی که وال استریتشان را اشغال شده می بینند و نکبت از سرو رویشان بالا می رود و اما عقلشان سرجایش نمی آید...
دلش می خواهد زبان حالیشان می شد و می فهمیدند که "آزموده را آزمودن خطاست"! ایران بیدی نیست که با این بادها بلرزد...
بروید فکر بدبختی های خودتان باشید که تحریم فقط خون ما را داغ تر می کند و موتورمان سریعتر به شتاب می رسد!
اخبار بیداری اسلامی را که دنبال می کنم و می بینم چقدر شبیه شنیده های ما از بهمن 57 است یاد شعر اقبال می افتم و می فهمم که چرا گفت : ای جوانان عجم ، جان من و جان شما !
فکر می کنم اگر "نه دی " پیش نمی آمد بیداری اسلامی ای هم صورت نمی گرفت.... جوانان منطقه انقلاب ما را شنیده بودند اما اینکه پس از سی سال هم اقتدارش را و عشق جوانانش به آرمانهایش را ببینند چیزی نبود که ساده بشود از آن گذشت....
اما دلم برای جماران تنگ شده است... کاش جماران سر راه بهارستان بود و هر روز نگاه بعضی ها هرچند ناخواسته ، دیوارهای ساده اش را می دید و یادشان می آمد که...که بوده اند.
به حرمت روزهای بی تو ... آه های بی تو ... اشک های بی تو ..... به حرمت بغض های ناپیدای گلویم .... به حرمت این همه حرفهای نگفته ام .... گله نمی کنم از نبودنت .... از ندیدنت .... از رفتنت ....
دیوارها که روز به روز و ساعت به ساعت تنگ تر می شوند ..... له که می شوم زیر دست و پای آجرهای دلتنگی ..... چشم هایم را می بندم و مویرگ هایم را اشک می ریزم تا شوری اشک هایم شیرینی دنیای کسی را بر هم نزند ....
کاش هنوز کودک بودیم و تو پشت میز تولدت، بی خیال آن همه آدم، انگشت انگشت کیکت را می خوردی و ما دورت که جمع می شدیم تا شمع ها را فوت کنی و تا صد سال زنده باشی تازه می فهمیدیم نصف کیک تولد را نوش جان کرده ای ... کاش همان موقع میان خنده ها و تعجبمان می فهمیدیم این یعنی تو..... صد سال .... زنده .... نمی مانی ....
یادت هست هر سال روز تولدت عجول بودنت را به رخت می کشیدیم و می گفتیم در همه کارهایت عجله داری حتی به دنیا آمدن! آخر نهم بهمن هم روز بود؟ نمی شد سه روز صبر کنی دوازدهم به دنیا بیایی و بشوی دهه ی فجری؟ .....آه.... کاش معنی پوزخند هایت را می فهمیدیم .... می فهمیدیم تو در رفتن هم عجله خواهی داشت .... کاش قدرت را می دانستیم ... هنوز زود بود ... بدجور زود بود .....
واژه های حمد و سوره ام را لای اشک هایم می پیچم و کادو می کنم فاتحه ام را ....و یگ گل میخک از همان ها که دوستشان داشتی می زنم رویش .
تولدت مبارک داداشم