پرسیدن عیب نیست ندانستن عیب است... قبول! ... اما هر پرسیدنی هم برای دانستن نیست... نمونه ش همین سوال امروز نماینده ها از رئیس جمهور!
سوالی که به نظر میاد فقط برای فرونشاندن عطش لج بازی بود ... سوالی که گوینده ش اصلا منتظر جواب نبود و هیچ ابائی هم از نشان دادن این عدم انتظار نداشت!
به نظر شما درخواست آقای علی مطهری از رئیس جمهور برای دادن بخشی از زمان پاسخگوییشون به طرح سوال، معنی ای جز پاسخ نخواستن سوال کنندگان داشت؟
ای کاش لااقل یکی از سوال ها تاریخ مصرفش نگذشته بود!
ای کاش لااقل یکی از سوال ها مربوط به مسائل اصلی کشور بود!
ای کاش بعضی ها به فکر آبروی خودشان نیستند به فکر دل مظلومانی که چشم امید به اقتدار ایران بسته اند بودند!
ای کاش حالا که به زور صلاحیتشان تایید شده لااقل فیلم احترام به رای مردم را بازی می کردند!
ای کاش مسئولین ما لااقل مسئول کارهای خودشان بودند!
خدایا به هر که دوست داری بیاموز که انسان بودن بالاتر از میز داشتن است! (با عرض پوزش از دکتر شریعتی)
چارشنبه سوری را خوب میفهمند کودکان غزه ....
این روزها بچّه های بحرین هر روزشان چارشنبه سوری ست .... با آن ترقه های پرصدا که مهمان های ناخوانده ی عربستانی برایشان سوغات آورده اند و آتشی که سرخی اش را از خون همبازی هایشان دارد....
چارشنبه سوری را کودک افغان می فهمد با آتشی که قرآن را می سوزاند .....
چارشنبه سوری را بچّه های دزفول می فهمند که صدای انفجار سیگارت هایش هنوز هم که هنوز است دلهره می آورد ته قلبشان را که وای موشک اینبار کجا را زد؟!
از روی آتش می پریم .... بی خیال دردهای روزگار .... بالاتر می پریم تا فرار کنیم از شعله های آتش این عالم .... اما ارتفاع پرشمان چقدر باشد تا از شعله های آتش دوزخ هم رد شویم؟....
زرتشت جان کاش حرف هایت را هم می فهمیدیم.....
تشنه ام .... این روزها تشنه ی خاکم .... به دکترها باشد حتما می گویند آهن بدنم کم شده که خاک می خواهم .... اما اعتقاد من این است ، آهن خون که بالا برود تنها درمان آن خاک است .... خاک داغ .... خاک خاک ...
یکی مرا ببرد طلائیه .... می ایستم سر دوراهی تا اتوبوس سه راهی شهادت از راه برسد ..... خدا کند خالی باشد ... آخر من و بار گناهم خودمان می شویم صد اتوبوس .......
باید بروم آنجا ... می فهمید .... "باید" .... باید بنشینم روی خاک .... باید خاک مرا آدم کند .... من از خاکم ..... خاک هم مرا نپذیرد که باید بروم بمیرم .....
چقدر زیباست دم عید در آرایشگاه فکّه آفتاب سوخته شوی و با لپ های قرمز تمام عید را بگذرانی و کم کم پوست بندازد صورتت و همه فکر کنند این آخرین مد ماهواره است .....
آری... این آخرین مد ماهوارهی عشق است که تنها به عاشقان می آید .....
می خواهم سهم گریه ی امسالم را "یا زهرا(س)" کنم توی فضای فتح المبین ....... و بهترین خواب عمرم را بی خیال شوم در صفای شامگاه دوکوهه و بنشینم بالای سر قبرم و روضه بخوانم صفای گردان تخریب را ........
تمام فاکتورهای عشق خونم از تنظیم افتاده ..... بیمارستان صحرایی ، لطفا....
...........آخر... من .... بچّه ی .... جنگم.
اسرائیل می خواد به ایران حمله کنه ........
چرا؟ ... چون خیلی راحت می تونه ایران رو شکست بده .... همونطور که تونست و حزب الله لبنان رو شکست داد... داد؟ نداد؟ ... ا ِ راست می گیدا ! تو جنگ 33 روزه که اسرائیل شکست خورد! .... جنگ 22 روزه ی غزه هم همینطور .... رفراندوم سوریه هم که دادوبی دادای اسرائیل به جایی نرسید .... خط لوله ی انتقال گاز مصر به اونجا هم که هر روز داره منفجر می شه ....
تازه این ها جاهایی بودند که ایران فقط ازشون تو مخالفت با اسرائیل حمایت کرده .... حالا خود ایران چیه دیگه .... وااااای جیززززه ... و این جیز بودن رو اسرائیلی ها با گوشت و پوست و خونشون درک می کنند .... ولی خب پررویی تو خونشونه! عادت دارن کّری بخونن ... مام که بخیل نیستیم ... بذار قال و قیلشون رو بکنن ما هم ازین ور کلی سوژه پیدا می کنیم واسه خنده!
چه زیبا می خواندی مرد دوره گرد .... فکر کنم غیرمجاز بود آهنگت ... بی هیچ مجوزی تا ته قلبم رفت ....
دم عید را برای همین چیزهایش دوست دارم ....
عید گداها را عاشق می کند .... پولدارها نوستالوژیشان قلمبه می شود توی جیب هاشان و ....
..... و .....
عاشق ها ....
شاید ....
به نوایی برسند ....
من حوصله ام تمام تقدیم شما
دل مال شما، هرانچه تصمیم شما
آخر من و این حادثه هم می میریم
پُر عید شود فضای تقویم شما
تمام قصّه ی آدم همین صفــــای تو بود
و خواهش دل تنگم طنین نـــــای تو بود
به چشم های نجیبت هبـوط واجب شد
مرا که ذکـر طــوافم غـــزل بــرای تو بود
همیشه در دل شب ها مرور می کردم
شبی که حجم نگاهم حرمسرای تو بود
عبــــور می کنی از من سوار خاطره ها
مسیر شادی قلبــم در انتهــــای تـو بود
تـو پاک بودی و پـاکی، وَ پـاک می مانی
گنــاه بغــض من امّا کمی به پای تو بود
شبیـــه مرغ مهــاجر، من و تــو و رؤیــــا
دچــار فــاصله بودن، گُـلم، بهــای تو بود
تحقیر می کنند .... می ایستیم .....
تحریم می کنند .... می ایستیم .....
تهدید می کنند .... می ایستیم .....
ترور می کنند .... می ایستیم .....
تمام این کُری خواندن هایشان تا وقتی ست که حضور مردم را ندیده اند .... بسیار تجربه کرده ایم سکوت مرگ بارشان را بعد از حضورمان....
شاید ما باور نکنیم اما تئوریزیسین های غربی تنها بر اساس آمار و اطلاعاتشان طرح می دهند . آماری که نشان می دهد با دست خالی کاری از ما ساخته نیست! .... ما سالها پیش از این محکوم به نابودی بودیم ! آن طور که آمارشان می گوید تا حالا هفتاد کفن باید پوسانده باشد انقلابمان ! ....
گرانی هست ... بی کاری هست ... هزار و یک مشکل و درد بی درمان دیگر هست .... پس ... ما نباید باشیم ! این را قانون اوّل دموکراسی شان می گوید! ......
چه می شود کرد! عقلشان نمی رسد به ایمانمان......
عقلشان نمی رسد به اینکه ایرانی آنگاه که بسم الله گفت، سرش برود اعتقادش را نخواهد فروخت .....
سی و سه سال است که بسم الله مان را فریاد می کنیم با حضورمان اما نمی فهمند.... صُمٌّ بُکم ٌ عُمیٌ فهم لا یَرجعون....
با عقل ایرانی مان که می سنجیم تعجب می کنیم و باورمان نمی شود این همه خنگ بودنشان!!! گاهی حتی پیش خود می گوییم این ها همه نقشه است! مگر می شود نشناسند ما را؟! ......... اما حقیقت چیز دیگری ست....
و اینک بار دیگر به تماشا خواهیم نشست ، سکوت شان را ..... و بر هم خواهیم زد تمام طرح های شان را با انگشت های جوهری مان ....
جمعه همه خواهیم بود.......
... یه نخ بلند که یه سرش رو گره زدن به تاج یه انار قرمز کوچولو و حالا از دسته صندلی کامپیوترم آویزون شده. ـ حتما بازموندهی یه بازی شاد کودکانه ست _.
انار کوچولو چه برقی می زنه زیر نور چراغ!
از اینجا که من نشستم، این منظره اونقدر قشنگه که حتی دلم نمی خواد سرم رو تکون بدم.
انگار که انار بیچاره رو دارش زده باشن و من خیلی وقته که دارم فکر می کنم؛ جرمش چیه؟
انقدر مظلومانه و باشکوه از طناب دارش آویزونه که من رو به یاد سربداران میندازه و ناخودآگاه احساس غرور می کنم که ایرانیم و چنین تاریخی دارم.
ولی یه خورده بیشتر که دقیق میشم ، یه کلاه بزرگ ، تو سر یه توپ گرد و قلمبه و قرمز میبینم که از یه نخ آویزون شده.
حالا دیگه از انار بدم میاد. چون ذهنم رو برد پیش آدمای مرفه بیدردی که فقط شکم گنده کردن و کلاه روی سرشون سنگینتر شده ، اونهم با مکیدن خون مردم . اونقدر که حتی پوست تنشون قرمز شده!
همونهایی که خیلیها آرزو دارن یه روزی مثل این انار آویزون ببیننشون. ولی سرشون اونقدر گنده شده که هیچ طنابی به دورش نمیرسه!
....
نمیدونم به خاطر سربداران بود یا شکم گندهی مال مردم خورا، که الان دیگه تو ذهنم مدام « یا علی » زمزمه میشه. یه یا علی با هزارتا معنی مختلف و متضاد ! ...
یه « یا علی » که من و با خون سربدارن پیوند میزنه تا به شیعه بودن خودم افتخار کنم و یه « یا علی » دیگه که بهم نهیب میزنه : اون دنیا جواب خدا رو چی میدید ، شمایی که عدل علی رو خوندید و نوشتید و باز هم با شکم گندهها هیچ نکردید؟
به انگشتای دستم نگاه میکنم ، کم کم دارن قرمز میشن و این یعنی اینکه : من در اوج درماندگیام!!!
و اینجاست که سهراب به دادم میرسه و حرف دلم رو میزنه:
من اناری را می کنم دانه، به دل میگویم
خوب بود این مردم، دانههای دلشان پیدا بود
میپرد در چشمم آب انار: اشک میریزم
مادرم میخندد،
رعنا هم...
پ ن: الان تلوزیون تبلیغی رو نشون داد که قطار مشهد تمام ریل ها رو طی میکنه و وارد خیابون میشه و با ماشینها تصادف می کنه و خودش رو می رسونه به "پارک آبی بوووووووووووووق"!! و بعد لوکوموتیوران با افتخار می گه: این خواسته ی همه ی مسافران بود!!!!!!!. خدای من یعنی باید باور کنم که سازندگان و پخش کنندگان این تیزر نمی دونن چه توهینی به ایرانی های عاشق امام رضا (ع) کردن؟ ایرانی هایی که همیشه به محض رسیدن به مشهد به زیارت امام رضا میرفتن و می رن؟؟؟
دیروز عجیب حس و حال دلنوشته نگاری داشت دلم. تلوزیون هم که افتاده بود وسط صندوق رأی و تکان هم نمی خورد! با اینحال الحق و الانصاف جذاب ترین و سرگم کننده ترین برنامه ی تلوزیون اخبار بود!! پس لاجرم بارها و بارها دیده شد....
در میان اخبار گوشمان برخورد به "اجلاس سوریه".... اجلاسی که سعودی ها در آن سنگ تمام گذاشته و علنی برای ارسال اسلحه و تجهیزات نظامی برای معترضین سوری پیشنهاد دادند و البته آمریکا هم حمایت کرد....
کمی تا قسمتی متعجب بودم که آدم هم انقدر پر رو!!!
و امروز صبح که شنیدم بالاخره هفتم اسفند فرارسیده و روز برگزاری همه پرسی قانون اساسی در سوریه است، دریافتم که آن همه دستپاچگی اعراب و آمریکا برای چه بود!این آخرین تیر ترکششان بود.
تا حالا تصاویر را می شد با تهمت فوتوشاپی بودن رد کرد اما رأی ها و صف های شرکت در انتخابات را نه! (هر چند هیچ مولتی متری قادر به اندازه گیری شدت پر رویی این حضرات نیست!)
فکرش را بکنید! هیئت عربستانی در اعتراض به تصویب قطعنامه بدون درج بندی برای ارسال سلاح جلسه را ترک کرد!!!!!!!! این یعنی عملا فریاد زدند : ما ویتامین خون ریزی خونمان کم شده! بحرین که کافی نیست!!
منکه هرچه می کنم خاطره ی از نزدیک دیدن آن همه شور مردم سوریه را در حمایت از بشار اسد نمی توانم از ذهنم پاک کنم. مردمی که خودشان توی مغازه های کوچک ته بازارشان عکس بشار اسد را زده بودند و پشت ماشین هایشان بزرگ نوشته بودند " یا بشار، والله کلّنا معک"... و اینها نه امروز که اوضاع کشورشان به هم ریخته است که تابستان 88 و در اوج آرمششان بود.... دیدن اینها با چشم غیر مسلح! باعث شده که بی بی سی و ان بی سی و هر چه نمیدانم چه سی دیگر هست فریاد بزنند من باور نمی کنم مردم سوریه نظامشان را نخواهند.
حالا همه چیز به مردم سوریه و حضورشان بستگی دارد .... همانطور که جمعه ی آینده ایرانی ها هستند و صندوق های رأی و چشم های جهانیان.....
پ ن: مردم سوریه با حضور 80 درصدی خود پای صندوق های رأی کولاک کردند . مردم ایران چطور؟